زرنوکلغتنامه دهخدازرنوک . [ زُ ] (ع اِ) دسته ٔ آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دسته ٔ دست آس . (ناظم الاطباء).
زرنوقلغتنامه دهخدازرنوق . [ زَ /زُ ] (ع اِ) نهر کوچک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جوی . (ناظم الاطباء).
زرنوقلغتنامه دهخدازرنوق . [ زَ ] (اِخ ) دیرالزرنوق . بر کوهی است که مشرف بر دجله است به حزیره . (منتهی الارب ). حمداﷲ مستوفی آرد: ... و دیگر بلاد یمانه فلج که مقام قیس عمران بوده و زرنوق و قرقری و... (نزهة القلوب ج 3 ص 263).<b
زرنوقلغتنامه دهخدازرنوق . [ زُ ] (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زرنوج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از بلاد مشهور ماوراءالنهر بود . رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 261 و 263، جهانگش
زرنکلغتنامه دهخدازرنک . [ زَ ن َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را «مقام صوت و موسیقی » معنی کرده است . رجوع به دزی ج 1 ص 590 شود.
زرنکلغتنامه دهخدازرنک . [ زَ رَ ] (اِ) بزرگی و حشمت و بزرگواری و عظمت و جاه و جلال . (ناظم الاطباء).