زرگریلغتنامه دهخدازرگری . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل زرگر. صیاغت . (فرهنگ فارسی معین ). شغل و حرفه ٔ زرگر. (ناظم الاطباء). صوغ . صیاغت . کار زرگر. عمل زرگر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی کاه و دود زردم و همواره سرف س
زریریلغتنامه دهخدازریری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زریر. مانند زریر زرد : سپهبد به ملاح گفت این بخوان چو برخواند گشتش زریری رخان . اسدی (گرشاسبنامه ).همی بود تا گشت خور زردفام ز مهر سپهبد برآمد به بام ...شد از بام لاله ، زر
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (اِخ ) جریربن عبدالوهاب بن جریربن محمدبن علی بن جریر مکنی به ابوالفضل ضبی . راوی بود و از ابوعبداﷲ محمدبن ابراهیم یزدی و جز او روایت کرد و بسال 469 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (اِخ ) حسن بن ادریس شوشتری (منسوب به جریربن عبداﷲ بجلی ). از روات بود و از طالوت بن عباد روایت کرد. (از لباب الانساب ).
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (اِخ ) یحیی بن اسماعیل (منسوب به جریر بجلی ). راوی بودو از عمارةبن قعقاع روایت کرد. (از لباب الانساب ).
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جریربن عبداﷲ بجلی و نیز نسبت پیروان مذهب محمدبن جریر طبری است . (از لباب الانساب ).
خاک زرگریلغتنامه دهخداخاک زرگری . [ ک ِ زَ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماسه ای است که جهت قالب گیری در درجه میریزند. این خاک را با آب و گاهی با روغن آمیخته می کنند و گاهی این خاک را در شیشه درست می کنند.
جنگ زرگریلغتنامه دهخداجنگ زرگری . [ ج َ گ ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنگ ساختگی باشد. (برهان ). جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ مصلحتی بدون کینه برای فریب دادن شخص دیگر. (ناظم الاطباء).- امثال :جنگ زر
زبان زرگریلغتنامه دهخدازبان زرگری . [ زَ ن ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که جمعی قرار دهند که دیگری نفهمد، الحاصل کنایه از جنگ ساخته است . (بهار عجم ) (آنندراج ). زبانی که جمعی در میان خود با هم قراری درتکلم دهند و از روی آن با هم حرف زنند تا دیگران سخن آنان را نفهمند. (ناظم الاطباء). زب
صیاغةلغتنامه دهخداصیاغة. [ غ َ ] (ع مص ) صیاغت . زرگری . زرگری کردن . زیور و آلات زر ساختن . تسبیک . || آفریدن . || آراستن . || ساختن چیزی بر هیأتی مخصوص . (اقرب الموارد).
خاک زرگریلغتنامه دهخداخاک زرگری . [ ک ِ زَ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماسه ای است که جهت قالب گیری در درجه میریزند. این خاک را با آب و گاهی با روغن آمیخته می کنند و گاهی این خاک را در شیشه درست می کنند.
جنگ زرگریلغتنامه دهخداجنگ زرگری . [ ج َ گ ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنگ ساختگی باشد. (برهان ). جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ مصلحتی بدون کینه برای فریب دادن شخص دیگر. (ناظم الاطباء).- امثال :جنگ زر
زبان زرگریلغتنامه دهخدازبان زرگری . [ زَ ن ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که جمعی قرار دهند که دیگری نفهمد، الحاصل کنایه از جنگ ساخته است . (بهار عجم ) (آنندراج ). زبانی که جمعی در میان خود با هم قراری درتکلم دهند و از روی آن با هم حرف زنند تا دیگران سخن آنان را نفهمند. (ناظم الاطباء). زب
گازرگریلغتنامه دهخداگازرگری . [ زُ / زَ گ َ ] (حامص مرکب ) کار گازری کردن . به گازری پرداختن . شغل گازری داشتن : ... و محمدبن جریر طبری آورده است : که مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکیم بود