زری دوزیلغتنامه دهخدازری دوزی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن زری . زربفت دوزی . (فرهنگ فارسی معین ).
بنارسیلغتنامه دهخدابنارسی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) پارچه های نازک زری دوزی که در شهر بنارس بافته می شود. رجوع به بنارس و بنارس زری شود.
بوملغتنامه دهخدابوم . (اِ) زمین شیارنکرده . (برهان ). زمین غیرآبادان و ناکاشته . (رشیدی ). زمین شیارنکرده و ناکاشته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل مرز. (فرهنگ فارسی معین ). زمین شیارنکرده و غیرآبادان و ناکاشته . ضد مرز که زمین کاشته ٔ زراعت کرده را گویند و رشیدی گفته که بوم زمین
منقشلغتنامه دهخدامنقش . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) نگاشته و نگار کرده . (آنندراج ). نقش کرده شده و نگارکرده شده و دارای نقش و نگار و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . بنگار. نقاشی شده . پرنقش و نگار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از او مخمل و جامه های ب
کاشانلغتنامه دهخداکاشان . (اِخ ) شهر کاشان یکی از قدیمترین شهرهای ایران در 205هزارگزی جنوب قم و 252هزارگزی جنوب تهران در دامنه ٔ خاوری سلسله جبال مرکزی کشور واقع است ، مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است : طول <span class="hl"
زریلغتنامه دهخدازری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساخته از زر. زرین . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ٔ زربفت . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ که پودهای آن طلاست . زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی جامه از زر بافته . جامه ای که ت
زریلغتنامه دهخدازری . [ زَ ری ی ] (ع ِ ص ) سقاء زری ؛ خیک میانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زریلغتنامه دهخدازری . [ زَرْی ْ ] (ع مص ) عیب کردن و عتاب نمودن و خشم گرفتن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زرایة. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
زریلغتنامه دهخدازری . [ زِ ](اِخ ) دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی در 34 هزارگزی جنوب باختری خوی واقع است و 372 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حزریلغتنامه دهخداحزری . [ ح َ زَ ی ی ] (اِخ ) محمدبن علی بن غالب ، معین الدین . وی معاصر تاج کندی بود و در پیرامن 640 هَ . ق . درگذشت . او راست : «الاعتراض المبدی بوهم التاج الکندی ». (هدیةالعارفین ج 2 ص <span class="hl" dir=
حزریلغتنامه دهخداحزری . [ ح َ ی ی ] (اِخ ) عبدالعزیزبن احمد اصفهانی ، معروف به قاضی ابوالحسن حزری . او یکی از فقهاء داودیین است . عضدالدوله او را قضاء ربع اسفل جانب شرقی بغداد داند، و وی تا سال 370 هَ . ق . بقول ابن الندیم حیات داشت ، و شاید مدتی پس از آن هم
حسین جزریلغتنامه دهخداحسین جزری . [ ح ُ س َ ن ِ ج َ زَ ] (اِخ ) ابن احمد جزری حلبی شاعر از حلب به روم رفت و بازگشت و در حماه در 1032 هَ . ق . درگذشت . دیوان شعر دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 321).<br
حسین جزریلغتنامه دهخداحسین جزری . [ ح ُ س َ ن ِ ج َ زَ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲ شافعی . درگذشته ٔ 444 هَ . ق . دیوان شعر و مصباح الزمان دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 309 و <span class="hl" dir="ltr"
پیزریلغتنامه دهخداپیزری . [ زُ ] (ص نسبی ) منسوب به پیزر. || پیزرفروش . (فرهنگ نظام ). || شیشه ٔ به پیزرگرفته . شیشه های بزرگ از قبیل قرابه و برنی و غیره که آنرا بپوشش از حصیر پیزر پوشیده اند تا از شکستن مصون ماند. غلاف که شیشه را کنند از گیاه پیزر. || (اِ) سبد بافته از جگن . سبد مدور دیواره د