زریریلغتنامه دهخدازریری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زریر. مانند زریر زرد : سپهبد به ملاح گفت این بخوان چو برخواند گشتش زریری رخان . اسدی (گرشاسبنامه ).همی بود تا گشت خور زردفام ز مهر سپهبد برآمد به بام ...شد از بام لاله ، زر
زریریفرهنگ فارسی عمیدبه رنگ زریر؛ زردرنگ: ◻︎ کمانی گشته قد من ز سروی / زریری گشته چهر ارغوانی (مسعودسعد: ۵۱۴).
زرگریلغتنامه دهخدازرگری . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل زرگر. صیاغت . (فرهنگ فارسی معین ). شغل و حرفه ٔ زرگر. (ناظم الاطباء). صوغ . صیاغت . کار زرگر. عمل زرگر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی کاه و دود زردم و همواره سرف س
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (اِخ ) جریربن عبدالوهاب بن جریربن محمدبن علی بن جریر مکنی به ابوالفضل ضبی . راوی بود و از ابوعبداﷲ محمدبن ابراهیم یزدی و جز او روایت کرد و بسال 469 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (اِخ ) حسن بن ادریس شوشتری (منسوب به جریربن عبداﷲ بجلی ). از روات بود و از طالوت بن عباد روایت کرد. (از لباب الانساب ).
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (اِخ ) یحیی بن اسماعیل (منسوب به جریر بجلی ). راوی بودو از عمارةبن قعقاع روایت کرد. (از لباب الانساب ).
جریریلغتنامه دهخداجریری . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جریربن عبداﷲ بجلی و نیز نسبت پیروان مذهب محمدبن جریر طبری است . (از لباب الانساب ).
باز آوریدنلغتنامه دهخداباز آوریدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) باز آوردن : چو بازآورید آن گرانمایه کین بر اسب زریری برافکند زین . فردوسی .بپیمان چنین رفت پیش گروه چو بازآوریدم ز البرز کوه . فردوسی .و رجوع به ب
نوجوانلغتنامه دهخدانوجوان . [ ن َ / نُو ج َ] (ص مرکب ) پسر امردی که هنوز خطش ندمیده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پسری که تازه پا به مرحله ٔ جوانی گذاشته . (فرهنگ فارسی معین ). شاب . حدیث السن . حدث السن . (یادداشت مؤلف ) :<
دبیریلغتنامه دهخدادبیری . [ دَ ] (حامص ) دبیر بودن . منشی بودن . عمل دبیر و منشی . کاتبی . نویسندگی . سوادخوانی . سواد. خط داشتن . هنر کتابت و قرائت : نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن . فردوسی .رخش از نامه خواندن شد
زریرلغتنامه دهخدازریر. [ زَ / زِ ] (اِ) گیاهی باشد زرد که جامه بدان رنگ کنند و آنرا اسپرک نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بعضی دیگر گویند گلی است و آن در کوهستان حورجان بسیار است . (برهان ) (از جهانگیری ). گیاهی است زرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص <span c