زرین ترنجلغتنامه دهخدازرین ترنج . [ زَرْ ری ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) ترنجی که از طلا ساخته باشند. (از فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از خورشید عالم افروز است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب ، خورشید. (فرهنگ فارسی معین ) : چون سیب نخلبند بریزد بسوگ
چرخآواsirenواژههای مصوب فرهنگستاناسبابی که در آن هوای متراکم از سوراخهای یک قرص چرخان بگذرد و صدا یا صوت بلندی ایجاد شود
کوفته سرلغتنامه دهخداکوفته سر. [ ت َ / ت ِ س َ ] (ص مرکب ) سرکوفته . که سر او کوبیده شده باشد تحقیر و مجازات و مکافات را،و یا استوار ساختن آن بر چیزی دیگر را : زرین ترنج خیمه ٔ افلاک میخ واردر خاک باد کوفته سر کز تو بازماند.<p
زردکفلغتنامه دهخدازردکف . [ زَ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از خورشید است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . خورشید. (ناظم الاطباء). زر رومی . زر سرخ سپهر. زرگر چرخ . زرین ترنج .زرین کاسه . زرین کلاه . کنایه از آفتاب باشد. (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). زرین همای . زر سرخ . زرد فواره : زرین صدف ؛ یعنی آف
آبیلغتنامه دهخداآبی . (اِ) میوه ٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل . بهی . بِه ْ. سفرجل : آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن . به
نیلگونلغتنامه دهخدانیلگون . (ص مرکب ) به رنگ نیل . کبود. لاجوردی . آسمانگون . (ناظم الاطباء). آبی تند. آبی سیر. ادکن . نیل فام . نیل رنگ : هوا گشت چون چادر نیلگون زمین هم به کردار دریای خون . فردوسی .بپوشید پس جامه ٔ نیلگون همان
خیمةلغتنامه دهخداخیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). الاچیق . (یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، خیام ، خیم ، خیوم . در هر
زرینلغتنامه دهخدازرین . [ زَرْ ری ] (ص نسبی )زرینه . منسوب به زر. آنچه از زر ساخته شده باشد. زری . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). ذهبی . طلائی . منسوب به زر. (ناظم الاطباء). از زر. از ذهب . بزر گرفته . زراندود. از زر کرده . زرینه . منسوب به زر. مطلی به زر. ذهبی . به زر آب داده . (از یادداشتهای
دره زرینلغتنامه دهخدادره زرین . [ دَرْ رَ زَرْ ری ] (اِخ ) دهی است از دهستان دالوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. واقع در 10هزارگزی شمال باختری زاغه و 6هزارگزی شمال باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد با
تاج زرینلغتنامه دهخداتاج زرین . [ ج زَرْ ر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افسری از زر. تاج ساخته شده از طلا. || کنایه است از شعله ٔ شمع و چراغ و غیره : تا نبود این تاج زرین بر سرش استوده بودشمع افتاد از هوای سر فرازی درگداز.کلیم (از آنندراج ).<
چشمه زرینلغتنامه دهخداچشمه زرین . [ چ َ / چ ِ م َ زَرْ ری ] (اِخ ) مؤلف مرات البلدان نویسد: «آبادیی است از مزارع ناحیه ٔ طبس مسینا که قدیم النسق و بی سکنه است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 233).
دارا و بت زرینلغتنامه دهخدادارا و بت زرین . [ وُ ب ُ ت ِ زَرْ ری ] (اِخ ) نام کتابی از ایرانیان قدیم بوده که به عربی ترجمه شده است و ابن الندیم در ص 424 فهرست خویش آن را بنام «دارا و الصنم الذهبی » یاد کرده است .
دارةالخنزرینلغتنامه دهخدادارةالخنزرین . [ رَ تُل ْ خ َ زَ رَ ] (اِخ ) از آبهای بنی حمل بن ضباب در ارطاة است ابن درید گوید: دراةالخنزرتین و دارةالخنزر بسا در شعر نیز گفته اند. (معجم البلدان ).