زغارولغتنامه دهخدازغارو. [ زَ رَ / رو ] (اِ) خانه ٔ فواحش و قحبه خانه را گویند. (برهان ). جنده خانه . قحبه خانه . خانه ٔ فواحش .(ناظم الاطباء). ژَغارو خانه ای که در آن زنان بدکاره بکار پردازند. فاحشه خانه . (فرهنگ فارسی معین ). قحبه خانه بود. (لغت فرس اسدی چ ا
زغرفلغتنامه دهخدازغرف . [ زَ رَ ](ع ص ) بحر زغرف ؛ دریای بسیارآب . زغزف مثل آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زعزف . (اقرب الموارد). و رجوع به زعرف ، زغرب و زغزف شود.
زغریلغتنامه دهخدازغری . [ زَ / زُ ری ی َ ] (ع اِ) زغری الوادی ؛ ثمر و فایده ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نوعی از خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جغریلغتنامه دهخداجغری . [ ج َ ](اِخ ) داودبن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان و برادرطغرل بیک سلجوقی . چغری . چغربیک . جغربیک . رجوع به ابوسلیمان و جغربیک و چغربیک و چغری بک شود : مر طغرل ترکمان و جغری رابا تخت نبود و با مهی کاری .ناصرخسرو.
جغریلغتنامه دهخداجغری . [ ] (اِخ ) شیخ بن محمد علوی . او راست : کنزالبراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة و الشعیبیة. مؤلف در سال 1199 هَ . ق . از جمع کتاب فراغت حاصل کرد و کتابش در 1281</s
جغریلغتنامه دهخداجغری . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 43هزارگزی شمال خاوری مشهد و 2هزارگزی باختر تبادگان . در دره واقع شده و هوای آن معتدل است . 697</span
زغاولغتنامه دهخدازغاو. [ زَ] (ص ، اِ) زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ) (آنندراج ). زن قحبه . جنده . (ناظم الاطباء). || قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع به زغارو شود.
دلال خانهلغتنامه دهخدادلال خانه . [ دَل ْ لا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دلاله خانه . خانه ٔ بد. بیت اللطف . زغارو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آن ریش نیست جغبت دلال خانه هاست وقت جماع زیر حریفان فکندنیست .طیان مرغزی .<
ماندنلغتنامه دهخداماندن . [ دَ ] (مص ) مانستن و شبیه بودن . (ناظم الاطباء). مانیدن . شبیه بودن . شباهت داشتن . مشابهت داشتن . همانند بودن . مانند بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عشق او عنکبوت را ماندبتنیده ست تفنه گرد دلم . شهید (یاددا