زغرهلغتنامه دهخدازغره . [ زَ غ َ رَ / رِ ](اِ) آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویه ٔ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه . آنچه از بیرون دیده شود حاشیه ٔ از خز و س
زغرهفرهنگ فارسی عمید۱. کنارۀ آستر لباس؛ آستر باریکی که مانند حاشیه در کنارههای لباس میدوزند.۲. نوار باریکی که در داخل کلاه در گرداگرد آن میدوزند.
زغریلغتنامه دهخدازغری . [ زَ / زُ ری ی َ ] (ع اِ) زغری الوادی ؛ ثمر و فایده ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نوعی از خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جغریلغتنامه دهخداجغری . [ ج َ ](اِخ ) داودبن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان و برادرطغرل بیک سلجوقی . چغری . چغربیک . جغربیک . رجوع به ابوسلیمان و جغربیک و چغربیک و چغری بک شود : مر طغرل ترکمان و جغری رابا تخت نبود و با مهی کاری .ناصرخسرو.
جغریلغتنامه دهخداجغری . [ ] (اِخ ) شیخ بن محمد علوی . او راست : کنزالبراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة و الشعیبیة. مؤلف در سال 1199 هَ . ق . از جمع کتاب فراغت حاصل کرد و کتابش در 1281</s
اسلمیهلغتنامه دهخدااسلمیه . [ اِ ل َ می ی َ] (اِخ ) شهر و قصبه ٔ لوایی است بهمین اسم در ولایت ادرنه در ساحل شعبه ٔ نهر طونجه در سفح جبال بالکان جنوبی ، در 65 میلی شمالی شمال شرقی ادرنه ، و از مصنوعات آن بافته های پشمی و اسلحه ، و در نواحی آن گل سرخ بسیار میروید
اسکی زاغرهلغتنامه دهخدااسکی زاغره . [ اَ رَ ] (اِخ ) (بزبان بلغاری : شلسنیک ) شهر و مرکز قضائی است در ایالت روم ایلی شرقی در 80 هزارگزی شمال شرقی فلبه در محلی که 400 گز ارتفاع دارد و در کنار جلگه ٔ بسیار دلکشی واقع است . اراضی گردا
لالا شاهین پاشالغتنامه دهخدالالا شاهین پاشا. (اِخ ) یکی از اعاظم غازیان عثمانی به روزگار خان غازی . او به خیرات و مبرات ولعی داشت و از آثار او در بروسه مکتبی و در کرماستی خانقاهی و پُلی از او برجای است سپس در زمان غازی خداوندگار خدمات بزرگ در فتوحات روم ایلی کرده و با اورنوس بگ و حاجی ایلبگی و تیمورتاش
تسمهلغتنامه دهخداتسمه . [ ت َ م ِ ] (ترکی ، اِ) چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج ). از ترکی تاسمه و معرب آن طسمه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : کنون آن باز پریده ست و مانده ست بدستش تسمه ای و
باب بیزغرهلغتنامه دهخداباب بیزغره . [ ب ِزَ رَ ] (اِخ ) یا بیزاغره یا شقره یکی از دروازه های طلیطله .مؤلف الحلل السندسیه آرد: این دروازه نزدیک دروازه ٔ باب السول است و اصل آن باب شقره است که اسپانیولیها آنرا بنا کرده اند و بر فراز آن مجسمه ٔ کرکس است که شعار امپراطور شارلکان (شارلکن ) بوده است و ر