زغنگلغتنامه دهخدازغنگ . [ زَ غ َ ] (اِ) برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ فارسی معین ). فواق . زروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299). ژغنگ : مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
زغینیلغتنامه دهخدازغینی . [ زُ غ َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز فقیه ، مؤلف احکام القضاة است . (منتهی الارب ).
جغانیلغتنامه دهخداجغانی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جغانیان ومعرب آن صغانی است . رجوع به جغانیان و صغانی شود.
زغنگیدنلغتنامه دهخدازغنگیدن . [ زَ غ َ دَ ] (مص ) فواق زدن . زروغ کردن . || آه کشیدن . ناله و زاری کردن . (ناظم الاطباء). آه کردن . (آنندراج ).
سکسکهفرهنگ فارسی عمیدانقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که بهصورت صداهای پیدرپی از حلق خارج میشود؛ زغنگ؛ هکچه.
زغگکلغتنامه دهخدازغگک . [ زَ گ َ ] (اِ) فواق . زروغ . زغنگ . (ناظم الاطباء). جستن گلو باشد و آن را به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ).
ژغنگلغتنامه دهخداژغنگ . [ ژَ غ َ ] (اِ) فواق . سکسکه : مرا رفیقی پرسید کاین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هست ژغنگ . شاکر بخاری . و بعید نیست که کلمه مرکب از «ز»مخفف «از» و غنگ باشد. اسدی در لغت نامه بیت فوق را بشاهد لغت زغ
هکهلغتنامه دهخداهکه . [ هَُ ک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) مخفف هکچه . (انجمن آرا). به معنی هکک است که جَستن گلو و فواق باشد. (برهان ). سکسکه . زغنگ . فواق . در زبان فرانسه به همین صورت مأخوذ ازفارسی است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هکچه شود.
زغنگیدنلغتنامه دهخدازغنگیدن . [ زَ غ َ دَ ] (مص ) فواق زدن . زروغ کردن . || آه کشیدن . ناله و زاری کردن . (ناظم الاطباء). آه کردن . (آنندراج ).