زمزملغتنامه دهخدازمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) چاهی است نزدیک خانه ٔ کعبه شرفها اﷲ. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از اقرب الموارد) (از برهان ). و بمعنی آب آن چاه نیز آمده . (آنندراج ). نام چشمه یا چاهی است نزدیک کعبه که با سودن پای اسماعیل پسر ابراهیم صلو
زمزملغتنامه دهخدازمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) نام کتابی است از مصنفات زردشت . (برهان ). کتابی است از تصانیف زردشت . (فرهنگ رشیدی ). نام کتابی است از مصنفات زردشت پیغمبر عجم و آن را «است » نیز گویند. مصراع : «به زمزم همی گفت لب را ببست »، فقیر مؤلف گوید در این معنی تأمل است چه بامعنی سوم یکی می ن
زمزملغتنامه دهخدازمزم . [ زَ زَ ] (ع ص ، اِ) شتر گردن دراز. (ناظم الاطباء). نام ناقه ای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ماء زمزم ؛ آب بسیار . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
زمزملغتنامه دهخدازمزم . [ زِ زَ ] (اِخ ) موضعی است به خوزستان از نواحی جندیشاپور و لفظی است عجمی . (از معجم البلدان ). بر وزن درهم نام موضعی به خوزستان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زمزملغتنامه دهخدازمزم . [ زِ زِ ] (ع اِ) جماعت شتران شش ساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زمزمه شود.
جمجملغتنامه دهخداجمجم .[ ج ُ ج ُ ] (معرب ، اِ) گیوه ، و آن پاافزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد، و این معرب چمچم است . (منتهی الارب ) (برهان ). در دبستان المذاهب (ص 41) به نقل از «بزمگاه » جمجمه را بدین معنی آورده : چون
زمزیملغتنامه دهخدازمزیم . [ زِ ] (ع اِ) جماعت شتران شش ساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جماعت شتران که در آن شتران کوچک نباشد. ج ، زَمازِم . (از اقرب الموارد).
چاه زمزملغتنامه دهخداچاه زمزم . [ هَِ زَ زَ ] (اِخ ) چاه معروفی است در شهر مکه . بئر زمزم . رَواء. (منتهی الارب ). رجوع به زمزم شود.
چشمه ٔ زمزملغتنامه دهخداچشمه ٔ زمزم . [ چ َ م َ ی ِزَ زَ ] (اِخ ) چاهی به مسجد الحرام در مکه . رجوع به زمزم شود. || کنایه است از دهان محبوب .
زمزمیلغتنامه دهخدازمزمی . [ زَ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زمزم که چاه معروفی است در مسجدالحرام . (از انساب سمعانی ). رجوع به زمزم شود.
زمزمةلغتنامه دهخدازمزمة. [ زِزِ م َ ] (ع اِ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر. || پاره ای از دیوان یا ددان . || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ج ، زمازم . (از اقرب الموارد).
زمزمهلغتنامه دهخدازمزمه . [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن . (برهان ). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. (فرهنگ جهانگیری ). خوانندگی و ترنم به آهستگی . (ناظم الاطباء). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل . (آنندراج ). نغمه و
زمزمهلغتنامه دهخدازمزمه . [ زَزَم َ ] (اِخ ) نام کتابی است ازمصنفات زردشت . (برهان ). نام فصلی از کتاب زند. (ناظم الاطباء). نام کتابی است از مصنفات زردشت که آن را سیاه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمزم و خرده اوستا ص 83، 84
زمزمةلغتنامه دهخدازمزمة. [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) آواز که از دور آید و در آن بانگ باشد، مانند بانگ مگس و بانگ رعد یا بانگ رعد که پی درپی باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). بانگ رعد و صدای آتش در هنگام اشتعال . (از اقرب الموارد). || آواز شیربیشه . (منتهی الا
مکنونةلغتنامه دهخدامکنونة. [ م َ ن َ ] (اِخ ) نام زمزم . (منتهی الارب ). چاه زمزم . (ناظم الاطباء). زمزم . (از اقرب الموارد). نامی است از نامهای زمزم . (از معجم البلدان ).
رکضةلغتنامه دهخدارکضة. [ رَ ض َ ] (اِخ ) از اسماء زمزم است . (از معجم البلدان ). رکضة جبرئیل ، از اسماء زمزم است . (مهذب الاسماء). رجوع به زمزم شود.
زملغتنامه دهخدازم . [ زَ ] (اِخ ) نام چشمه ای است و بعضی چشمه ٔ زمزم را گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). نام چاهی در مسجدالحرام که به چاه زمزم معروف است . (ناظم الاطباء). رجوع به زمزم شود.
رواءلغتنامه دهخدارواء. [ رَ ] (اِخ ) چاه زمزم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی است برای چاه زمزم . (از معجم متن اللغة). اسمی است از اسامی زمزم . (از معجم البلدان ).
مضنونةلغتنامه دهخدامضنونة. [ م َ ن َ ] (اِخ ) نام زمزم است . (منتهی الارب ). از اسمای زمزم است . (از معجم البلدان ) (ناظم الاطباء). نام چاه زمزم است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
زمزمیلغتنامه دهخدازمزمی . [ زَ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زمزم که چاه معروفی است در مسجدالحرام . (از انساب سمعانی ). رجوع به زمزم شود.
زمزمةلغتنامه دهخدازمزمة. [ زِزِ م َ ] (ع اِ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر. || پاره ای از دیوان یا ددان . || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ج ، زمازم . (از اقرب الموارد).
زمزمهلغتنامه دهخدازمزمه . [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن . (برهان ). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. (فرهنگ جهانگیری ). خوانندگی و ترنم به آهستگی . (ناظم الاطباء). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل . (آنندراج ). نغمه و
زمزمهلغتنامه دهخدازمزمه . [ زَزَم َ ] (اِخ ) نام کتابی است ازمصنفات زردشت . (برهان ). نام فصلی از کتاب زند. (ناظم الاطباء). نام کتابی است از مصنفات زردشت که آن را سیاه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمزم و خرده اوستا ص 83، 84
زمزمةلغتنامه دهخدازمزمة. [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) آواز که از دور آید و در آن بانگ باشد، مانند بانگ مگس و بانگ رعد یا بانگ رعد که پی درپی باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). بانگ رعد و صدای آتش در هنگام اشتعال . (از اقرب الموارد). || آواز شیربیشه . (منتهی الا
چاه زمزملغتنامه دهخداچاه زمزم . [ هَِ زَ زَ ] (اِخ ) چاه معروفی است در شهر مکه . بئر زمزم . رَواء. (منتهی الارب ). رجوع به زمزم شود.
متزمزملغتنامه دهخدامتزمزم . [ م ُت َ زَ زِ ] (ع ص ) شتر بانگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزمزم شود.
تزمزملغتنامه دهخداتزمزم . [ ت َ زَ زُ ] (ع مص ) بانگ کردن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || گفتن چیزی را : ماتزمزمت به شفتای ؛ یعنی نگفتم آنرا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || زمزمه کردن برسم مجوسان <s
چشمه ٔ زمزملغتنامه دهخداچشمه ٔ زمزم . [ چ َ م َ ی ِزَ زَ ] (اِخ ) چاهی به مسجد الحرام در مکه . رجوع به زمزم شود. || کنایه است از دهان محبوب .
بئر زمزملغتنامه دهخدابئر زمزم . [ ب ِءْ رِ زَ زَ ] (اِخ ) چاه زمزم . نام چاهی به مکه : بئر زمزم از خانه ٔ کعبه سوی مشرق است و بر گوشه ٔ حجرالاسود است و میانه بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است و فراخی چاه سه گز و نیم در سه گز و نیم است . آبش شوری دارد لیکن بتوان خورد و سر چا