زنالغتنامه دهخدازنا. [ زِ ] (ع اِمص ) به لغت حجاز مجامعت با زن بطور حرامی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زنالغتنامه دهخدازنا. [ زِ ] (ع اِمص ) جمع شدن با زن بطور حرامی و روسپی بارگی که جِهمَرز نیز گویند. (ناظم الاطباء). برابر با زناء عربی . رجوع به زناء شود. (از فرهنگ فارسی معین ) : چو بیدادگر شد جهاندار شاه به گردون نتابد ببایست ماه ...زنا وریا آشکارا شود<br
زنادیکشنری عربی به فارسیزنا , زناي محصن يا محصنه , بيوفايي , بي عفتي , بي ديني , ازدواج غيرشرعي , جنده بازي
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
کاکایی نوکباریکLarus geneiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از کاکائیان و راستۀ سلیمسانان با بدن سفید و بالهای سیاه و نوک کوتاه و باریک
انتخابات زودهنگامsnap electionواژههای مصوب فرهنگستانانتخابات پیش از موعد در نظام مجلسی که به تقاضای رئیس دولت برگزار میشود
زخمهای شلاقیsnap pizzicato, Bartók pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن زه با شدت به طرف بالا کشیده میشود و در بازگشت به دستۀ ساز برخورد میکند
زنانیلغتنامه دهخدازنانی . [ زَ ] (ع اِ) آب بینی مانندی که از بینی شتر آید.(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زناویلغتنامه دهخدازناوی . [ زَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به زنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنوی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به زنا و زنوی شود.
زنارةلغتنامه دهخدازنارة. [ زُن ْ نا رَ ] (اِخ ) بطنی است از لواثة (قبیله ای از بربر). رجوع به صبح الاعشی ج 1 صص 365 - 366 شود.
زنارةلغتنامه دهخدازنارة. [ زُن ْ نا رَ ] (ع اِ) زنار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زنانیلغتنامه دهخدازنانی . [ زَ ] (ع اِ) آب بینی مانندی که از بینی شتر آید.(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زناویلغتنامه دهخدازناوی . [ زَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به زنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنوی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به زنا و زنوی شود.
زنارةلغتنامه دهخدازنارة. [ زُن ْ نا رَ ] (اِخ ) بطنی است از لواثة (قبیله ای از بربر). رجوع به صبح الاعشی ج 1 صص 365 - 366 شود.
زنارةلغتنامه دهخدازنارة. [ زُن ْ نا رَ ] (ع اِ) زنار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
درازنالغتنامه دهخدادرازنا. [ دِ ](اِ مرکب ) درازنای . محل درازی . (از برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). مستطیل . || درازا. طول . درازی . (ناظم الاطباء): فوت ؛ بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی ). و رجوع به درازنای شود.
کزنالغتنامه دهخداکزنا. [ ک َ ] (اِخ ) شهرکی از بناهای کیخسرو که از آنجا تا مراغه شش فرسنگ فاصله داشته و آتشکده ٔ بسیار قدیم و عظیم در آن بوده است . (آنندراج ) (انجمن آرا). شهر کوچکی که بین آن و مراغه شش فرسنگ است و در آن آتشکده ٔقدیمی و معبدی برای مجوسان است و عمارت عالی و عظیمی که کیخسرو آن
واحزنالغتنامه دهخداواحزنا. [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) لفظی است که هنگام اندوه آورند. افسوس . واحزن . والهفا. وااسفا : واحزنا گفته ام به شاهد حربادی گله ٔ حربه ٔ جفای صفاهان .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span cla
وزنالغتنامه دهخداوزنا. [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. سکنه 207 تن . آب آن از چشمه ٔ رخش رود و کیاکتل سرچشمه قزقانچای . محصول آنجا غلات ،بنشن و شغل اهالی زراعت است ، در زمستان به حدود مازندران و گیلان می روند و به شغل مس فروشی