زنبورک چیفرهنگ فارسی عمیدسربازی که زنبورک را با شتر یا قاطر حمل میکرد و آن را در جنگ به کار میانداخت. Δ زنبورکچیها از دورۀ صفویه تا زمان قاجاریه صنفی از ارتش ایران بودند.
زنبورکلغتنامه دهخدازنبورک . [ زَم ْ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر زنبور است . (برهان ). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در ترکی ، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند.(غیاث ). توپ کوچک را گویند. (برهان ). زنبوره . توپ کوچک و تفنگ بزرگ بما
زنبورکفرهنگ فارسی عمید۱. (موسیقی) سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطافپذیر که بین دندانها یا لبها قرار میگیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودیهای ساده تولید میکند.۲. (نظامی) [منسوخ] نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر میبستند.
زنبورکgrateواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای در کوره که از آن در فرایندهایِ خشک شدن و گیرانش و سوزاندن پسماند استفاده میشود
زنبورکjew's harp, gewgaw, jew's trump, jaw's harp, trumpواژههای مصوب فرهنگستانساز فلزی یا چوبی با بدنهای نعلشکل و زبانهای که یک سر آن به وسط انحنای ساز وصل میشود
زنبورکلغتنامه دهخدازنبورک . [ زَم ْ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر زنبور است . (برهان ). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در ترکی ، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند.(غیاث ). توپ کوچک را گویند. (برهان ). زنبوره . توپ کوچک و تفنگ بزرگ بما
باشیلغتنامه دهخداباشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . ام
زنبورکلغتنامه دهخدازنبورک . [ زَم ْ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر زنبور است . (برهان ). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در ترکی ، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند.(غیاث ). توپ کوچک را گویند. (برهان ). زنبوره . توپ کوچک و تفنگ بزرگ بما
زنبورکفرهنگ فارسی عمید۱. (موسیقی) سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطافپذیر که بین دندانها یا لبها قرار میگیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودیهای ساده تولید میکند.۲. (نظامی) [منسوخ] نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر میبستند.
زنبورکgrateواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای در کوره که از آن در فرایندهایِ خشک شدن و گیرانش و سوزاندن پسماند استفاده میشود
زنبورکjew's harp, gewgaw, jew's trump, jaw's harp, trumpواژههای مصوب فرهنگستانساز فلزی یا چوبی با بدنهای نعلشکل و زبانهای که یک سر آن به وسط انحنای ساز وصل میشود
زنبورکلغتنامه دهخدازنبورک . [ زَم ْ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر زنبور است . (برهان ). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در ترکی ، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند.(غیاث ). توپ کوچک را گویند. (برهان ). زنبوره . توپ کوچک و تفنگ بزرگ بما
زنبورکفرهنگ فارسی عمید۱. (موسیقی) سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطافپذیر که بین دندانها یا لبها قرار میگیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودیهای ساده تولید میکند.۲. (نظامی) [منسوخ] نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر میبستند.
زنبورکgrateواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای در کوره که از آن در فرایندهایِ خشک شدن و گیرانش و سوزاندن پسماند استفاده میشود
زنبورکjew's harp, gewgaw, jew's trump, jaw's harp, trumpواژههای مصوب فرهنگستانساز فلزی یا چوبی با بدنهای نعلشکل و زبانهای که یک سر آن به وسط انحنای ساز وصل میشود