زنجهلغتنامه دهخدازنجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد شکم . زحیر. (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای بس که کشد زحیر و زنجه آن
زنجهفرهنگ فارسی عمیدنوحه؛ مویه؛ نالهوزاری: ◻︎ به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی: لغتنامه: زنجه).
جنزهلغتنامه دهخداجنزه . [ ج َ زَ ] (اِخ ) دهی است به اصفهان . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ) (ناظم الاطباء).
جنزهلغتنامه دهخداجنزه . [ ج َ زَ ] (اِخ ) معرب گنجه . شهری است کلان از مضافات اران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). این شهر میان شروان و آذربایجان واقع شده و عامه آنرا گنجه نامند. گروهی از دانشمندان از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد). و رجوع به مرآت البلدان ج <span class="hl" dir="
جینیزهلغتنامه دهخداجینیزه . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . سکنه 205 تن . آب آن از نازلوچای و محصول آن غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات ، کشمش و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ای
یورقانلوی جنیزهلغتنامه دهخدایورقانلوی جنیزه . [ یُرْ ج ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 16/5هزارگزی شمال باختری ارومیه ، با 274 تن سکنه . آب آن از نازلوچای و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا
موریلغتنامه دهخداموری . (ص نسبی ) منسوب به مور. || حرکت موری ، کوشش موری ، حرکت و کوشش چون مور، ضعیف و آهسته . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ) راهگذر آب باشد. (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ). آبراهه . رهابه . رهاب . راهگذر آب باشد در زیر زمین . (برهان ). رهگذر آب صحن ، و این در فارسی و هندی مشترک
زنجلغتنامه دهخدازنج . [ زَ ] (اِمص ، اِ) گریه و نوحه کردن است . (برهان ). نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). گریه و نوحه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنجه . گریه . ناله . (فرهنگ فارسی معین ). || سخر و لاغ را نیز گویند که مسخرگی باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنند
روسپیلغتنامه دهخداروسپی . (ص ) در پهلوی رسپیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی . (از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). زن قحبه .(از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از شرفنامه ٔ منیری ). زنجه . (شرفنامه ٔ منیری ). جنده . زان