زنجیریلغتنامه دهخدازنجیری . [ زَ ] (ص نسبی ) کنایه از دیوانه است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، زنجریان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) : متواری راه دل
زنجیریفرهنگ فارسی عمید۱. سزاوار زنجیر شدن؛ خطرناک.۲. [مجاز] کسی که در بند و زنجیر باشد؛ زندانی.۳. [مجاز] دیوانه.
زنجیر ترنجیدهnipped cableواژههای مصوب فرهنگستانزنجیر لنگری که به مانعی مانند دماغۀ شناور یا زبانۀ دالان زنجیر گیر کرده باشد، بهطوریکه بتوانند باعث تغییر جهت شناور شود
دستهسکان زنجیریchain tillerواژههای مصوب فرهنگستاندستهسکانی که با طناب یا زنجیری که به دور استوانهای تابیده شده است به حرکت در میآید
دستهسکان زنجیریchain tillerواژههای مصوب فرهنگستاندستهسکانی که با طناب یا زنجیری که به دور استوانهای تابیده شده است به حرکت در میآید
بهرۀ شکافت زنجیریchain fission yieldواژههای مصوب فرهنگستانمجموع بهرههای شکافتی که محصولات شکافت آنها ایزوبارهایی با عدد جرمی مشخص است
آواشناسی زبَرزنجیریsuprasegmental phoneticsواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از آواشناسی که در آن ویژگیهای زبَرزنجیری گفتار مطالعه میشود