زهابلغتنامه دهخدازهاب . [ ] (اِخ ) نام رودی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی ). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144</span
زهابلغتنامه دهخدازهاب . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زهابلغتنامه دهخدازهاب . [ زَ ] (اِ مرکب ) تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن . (برهان ) (ازغیاث ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). آبی که کناررود، چشمه ، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین ). در تداول امروزی ، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد
زهابلغتنامه دهخدازهاب . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چشمه ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد . (فرهنگ فارسی معین ).
جعابلغتنامه دهخداجعاب . [ ج َع ْ عا ] (ع ص ) جعبه ساز. سازنده ٔ ترکش . آن که تیردان میسازد. جعبه گر. جعبه فروش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
زهابناکلغتنامه دهخدازهابناک . [ زِ ] (ص مرکب ) بازهاب . پرزهاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین آبدار و سبز و تازه و پر از چشمه . (ناظم الاطباء): بخل ؛ زهابناک گردیدن زمین و سبز شدن آن . (منتهی الارب ). انزاز؛ زهابناک شدن زمین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زه و زهاب شود.
زهاب اسیدی سنگacid rock drainageواژههای مصوب فرهنگستانزهابی اسیدی که از اکسایش طبیعی کانیهای سولفیدی موجود در سنگ در مجاورت هوا یا آب به وجود میآید اختـ . زاس ARD
زهابناکلغتنامه دهخدازهابناک . [ زِ ] (ص مرکب ) بازهاب . پرزهاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین آبدار و سبز و تازه و پر از چشمه . (ناظم الاطباء): بخل ؛ زهابناک گردیدن زمین و سبز شدن آن . (منتهی الارب ). انزاز؛ زهابناک شدن زمین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زه و زهاب شود.
زهاب اسیدی سنگacid rock drainageواژههای مصوب فرهنگستانزهابی اسیدی که از اکسایش طبیعی کانیهای سولفیدی موجود در سنگ در مجاورت هوا یا آب به وجود میآید اختـ . زاس ARD
زهاب اسیدی معدنacid mine drainageواژههای مصوب فرهنگستانآبی اسیدی که از معادن و باطلههای معدنی یا از مناطق حفاریشده خارج میشود اختـ . زام AMD 2