زهارلغتنامه دهخدازهار. [ زِ ] (اِ) شرمگاه را گویند که موضع فرج و ذکر باشد. (برهان ). شرمگاه را گویند که باید پوشید و آن پوشیده را بعربی ستر عورت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). فرج زن و ذکر مرد. (غیاث ). پایین تر از شکم وشرمگاه و موضع فرج و ذکر و مثانه . (ناظم الاطباء). آلت تناسل مرد یا زن و ح
جهارلغتنامه دهخداجهار. [ ج َ ] (ع اِ) لقیته نهاراً جهاراً؛ دیدم او را در روز بی پرده و حجاب . (منتهی الارب ). رجوع به جِهار شود.
جهارلغتنامه دهخداجهار. [ ج ِ ] (ع مص ) در همه ٔ معانی رجوع به جَهْر شود. (اقرب الموارد). || مجاهرة. با کسی رویاروی جنگ کردن . || با آواز خواندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دشمنی کردن و دشنام دادن . || آشکارا گردیدن ، و به این معنی بفتح جیم نیز آید. (منتهی الارب ). || (اِ) آشکارا <span
جهارلغتنامه دهخداجهار. [ ج ِ ] (معرب ، اِ) از چهار فارسی که آنرا عرب اِستار نیز گویند. (المعرب جوالیقی ص 42).
زحارلغتنامه دهخدازحار. [ زَح ْ حا ] (ع ص ) بخیل که از گرانی سؤال کسی دم سرد و ناله برآرد. و او را زُحَر و زَحْران نیز گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود.
فراخ زهارلغتنامه دهخدافراخ زهار. [ ف َ زِ ] (ص مرکب ) زنی که فرج او فراخ باشد. جمشاء. (منتهی الارب ). رجوع به جمشاء شود.
فراخ زهارلغتنامه دهخدافراخ زهار. [ ف َ زِ ] (ص مرکب ) زنی که فرج او فراخ باشد. جمشاء. (منتهی الارب ). رجوع به جمشاء شود.
ازهارلغتنامه دهخداازهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ زَهر (دهار) و زَهرة. (منتهی الارب ). شکوفه ها. ج ، ازاهیر.
ازهارلغتنامه دهخداازهار. [ اِ ] (ع مص ) شکوفه بیاوردن نبات . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ازّهار. شکوفه بیرون آوردن گیاه . (منتهی الارب ). شکوفه برآوردن . || روشن کردن چراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ). || ازهار نار؛ روشن گردانیدن آتش . (از منتهی الارب ).