زهردارلغتنامه دهخدازهردار. [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه . سوام : مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار؛ جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) : کشت خال لب توام آری مگس شهد زهردار بود. <p class="aut
خار خشک زهردارلغتنامه دهخداخار خشک زهردار. [ رِ خ ُ ک ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارخشکی که سم دارد و استعمالش مسمومیت آرد. ضریع. (بحر الجواهر).
زهردارولغتنامه دهخدازهردارو. [ زَ ] (اِ مرکب ) پازهر را گویند و به عربی فادزهر خوانند. (برهان ). بمعنی پازهر است که دفع زهر کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تریاق . (غیاث ). پازهر. (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). تریاق . پازهر. فادزهر. (ناظم الاطباء) : شکر از لعل او طعم دگر د
زهردارولغتنامه دهخدازهردارو. [ زَ ] (اِ مرکب ) پازهر را گویند و به عربی فادزهر خوانند. (برهان ). بمعنی پازهر است که دفع زهر کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تریاق . (غیاث ). پازهر. (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). تریاق . پازهر. فادزهر. (ناظم الاطباء) : شکر از لعل او طعم دگر د
خار خشک زهردارلغتنامه دهخداخار خشک زهردار. [ رِ خ ُ ک ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارخشکی که سم دارد و استعمالش مسمومیت آرد. ضریع. (بحر الجواهر).