زوباشیلغتنامه دهخدازوباشی . (ترکی ، اِ) رئیس و سردار و پیشوا. (ناظم الاطباء). افسر و سردار را گویند. (آنندراج ).
زبوزلغتنامه دهخدازبوز. [ زَ ] (اِ) گرداب باشد و آن عقبه ای است در دریا. (آنندراج ) (برهان قاطع). گرداب را گویند. (جهانگیری ). گرداب در دریا. (ناظم الاطباء).
جابوزلغتنامه دهخداجابوز. (اِخ ) دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر در 17 هزارگزی جنوب باختری خلیل آباد، سر راه شوسه ٔ عمومی کاشمر به بروسکن ، واقعدر جلگه . هوای آن گرمسیر دارای 1689 تن سکنه و آب آن از رودخان