زوبعلغتنامه دهخدازوبع. [ زَ ب َ ] (اِخ ) زوبعة. (اقرب الموارد). شیطان . ابلیس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زوبعة شود.
زوبعلغتنامه دهخدازوبع. [ زَ ب َ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصیر و حقیر. (اقرب الموارد). هذا ما فی الصحاح و قال فی القاموس : «الروبع»؛ القصیر الحقیر بالراء مهملة لا غیر و تصحف علی الجوهری فی اللغة... (منتهی الارب ). رجوع به روبع و منتهی الارب شود.
جوبهلغتنامه دهخداجوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) جایی و مقامی را گویند در شهر که اسباب و امتعه و غله و آنچه از اطراف و جوانب از جهت فروختن آورند آنجا فروخته شود. (برهان ) (آنندراج ). میدان شهر. کاروانسرای خرد.
جوبةلغتنامه دهخداجوبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) گود زمین . (منتهی الارب ). حفره . (اقرب الموارد). || جای برابر در زمین سخت . || گشادگی میان خانه یا فضای هموار در میان دو زمین . || گشادگی میان ابر و میان کوه . ج ، جُوَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زوبعةلغتنامه دهخدازوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وز حیلت و مکری زی خردمندان مر زوبع
ام زوبعةلغتنامه دهخداام زوبعة. [ اُم ْ م ِ زَ ب َ ع َ ] (ع اِ مرکب ) دولت . (المرصع). || کنیه ٔ بادهای تند است . (از المرصع). گردباد. (مهذب الاسماء). و رجوع به زوبع و زوبعة و ابوزوبعة در همین لغت نامه و اقرب الموارد شود.
روبعةلغتنامه دهخداروبعة. [ رَ ب َ ع َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. و صاحب صحاح به زای معجمه گفته . (منتهی الارب ). رجوع به زوبعة شود. || کوتاه قامت حقیر. (از معجم متن اللغة) (از لسان العرب ). و صاحب اقرب الموارد این معنی را در زوبع آورده است . رجوع به کلمه ٔ مزبور شود. || کوتاهی پاشنه . (منتهی الارب )
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و
بالالغتنامه دهخدابالا. (ق ،اِ) فراز. (فرهنگ اسدی ). مقابل نشیب . بر. (هفت قلزم ) (آنندراج ). معال . (منتهی الارب ). زبر. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ). فوق . روی . (غیاث اللغات ) (برهان ) (هفت قلزم ). مقابل زیر. مقابل پائین : تو بر مایه ٔ دانش خود مایست که با
زوبعةلغتنامه دهخدازوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وز حیلت و مکری زی خردمندان مر زوبع