پاغوش زدنلغتنامه دهخداپاغوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) غوطه خوردن : بود زودا که آئی نیک خاموش چو مرغابی زنی در خاک پاغوش . رودکی .(چون شاهدی دیگر یافت نشد این صورت و معنی آن محتاج به تأیید است ). و نیز رجوع به ناغوش شود.
زؤدلغتنامه دهخدازؤد. [ زُءْ / زُءُ ] (ع اِمص ) ترس . فزع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). ترسانیده شدن . (آنندراج ) : یضحی اذ العیس ادرکنا نکایتهاخرقاء یعتادها الطوفان والزؤد. <p class="autho
شحنگیلغتنامه دهخداشحنگی . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (حامص ) عمل شحنه . داروغگی . پاسبانی شهر و برزن . رجوع به شحنه شود : امیر وی را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528). شحنگی بست بدو
نگاریدنلغتنامه دهخدانگاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نگاشتن . (آنندراج ). نوشتن . (ناظم الاطباء). تحریر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نقش کردن : چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی . فردوسی .بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش ا