زورکیلغتنامه دهخدازورکی . [ رَ ] (ق مرکب ) در تداول ، به زور. به جبر. با کوشش . به جهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورزورکی . بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. (فرهنگ فارسی معین ).
زورقیلغتنامه دهخدازورقی . [ زَ / زُو رَ ] (ص نسبی ، اِ) چون زورق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی از کلاه قلندران باشد و آن شبیه است به کشتی . (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). نوعی از کلاه قلندران شبیه به کشتی . (ناظم الاطباء). کلاهی که مانند کلاه
اصطرلاب زورقیلغتنامه دهخدااصطرلاب زورقی . [ اُ طُ ب ِ زَ / زُو رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است . (از مفاتیح خوارزمی ). و رجوع به اسطرلاب شود.
پرستشگاه زورقیbark shrine/ barque shrineواژههای مصوب فرهنگستانگونهای معبد کوچک به شکل قایقی که دماغه و پاشنۀ آن با نمادهای یک خدا تزیین شده و اتاقک آن حاوی پیکرۀ آن خداست
تدفین زورقیboat burial, ship burial, boat graveواژههای مصوب فرهنگستانتدفینی که در آن جسد را درون زورق قرار میدادند یا همراه با آن در گودالی دفن میکردند
زورزورکیلغتنامه دهخدازورزورکی . [ زورْ زو رَ ] (ق مرکب ) در تداول ، به جهد. به فشار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به زور. به فشار و جبر: زورزورکی او را بخانه برد. (فرهنگ فارسی معین ).