جوریلغتنامه دهخداجوری . (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. این ده در جلگه قرار گرفته و معتدل است . جمعیت آن 178 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
جوریلغتنامه دهخداجوری . (اِخ ) دهی از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه . این ده در دره واقع شده و کوهستانی است . سکنه ٔ آن 423 تن است . آب از چشمه سارها. محصول عمده ٔ آنجا غلات .شغل اهالی زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
زورپیچلغتنامه دهخدازورپیچ . (اِ مرکب ) بیماریی است در دستگاه گوارش . پیچش در شکم . (فرهنگ فارسی معین ). پیچش . دل پیچه . مغص . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ذوسنطاریا . (یادداشت ایضاً).
زیوریلغتنامه دهخدازیوری . [ زی وَ ] (حامص ) عمل آرایش و پیرایش . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) که آرایش و زینت کند. که شغل او زینت و زیب کردن باشد. و رجوع به زیور شود.
زوریخلغتنامه دهخدازوریخ . (اِخ ) شهری در سویس و کرسی کانتون زوریخ است .این شهر بر کنار لیما که در همین مکان از دریاچه ٔ زوریخ خارج میشود واقع است و 438800 تن سکنه دارد. درین شهر یک دانشگاه و موزه ٔ مهمی تأسیس شده است . این شهر یکی از بزرگترین شهرها و از مراکز
زوریخلغتنامه دهخدازوریخ . (اِخ ) دریاچه ای است در کشور سویس و در میان کانتن زوریخ ، شویز و سن گال قرار دارد و سطح آن معادل 88 کیلومتر مربع است . (از لاروس ).
زوریدنلغتنامه دهخدازوریدن . [ دَ] (مص ) نفرت داشتن و کراهت داشتن . || زبردستی کردن و زور کردن و ظلم نمودن . (ناظم الاطباء).
زوریخلغتنامه دهخدازوریخ . (اِخ ) شهری در سویس و کرسی کانتون زوریخ است .این شهر بر کنار لیما که در همین مکان از دریاچه ٔ زوریخ خارج میشود واقع است و 438800 تن سکنه دارد. درین شهر یک دانشگاه و موزه ٔ مهمی تأسیس شده است . این شهر یکی از بزرگترین شهرها و از مراکز
زوریخلغتنامه دهخدازوریخ . (اِخ ) دریاچه ای است در کشور سویس و در میان کانتن زوریخ ، شویز و سن گال قرار دارد و سطح آن معادل 88 کیلومتر مربع است . (از لاروس ).
زوریدنلغتنامه دهخدازوریدن . [ دَ] (مص ) نفرت داشتن و کراهت داشتن . || زبردستی کردن و زور کردن و ظلم نمودن . (ناظم الاطباء).
حزوریلغتنامه دهخداحزوری . [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) اصفهانی محمدبن ابراهیم بن یحیی بن حکم بن حزور ثقفی حزوری مولای سائب بن الافزع از اهل اصفهان است و از مصیصی محمدبن سلیمان روایت کند. (سمعانی ).
حزوریلغتنامه دهخداحزوری . [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) بغدادی محمدبن ابراهیم بن ابی الحزور، وراق بغدادی است ، از بشربن موسی روایت دارد و ابراهیم بن مخلد از وی . در ربیع الاول 534 هَ . ق . درگذشت . (سمعانی ).
حزوریلغتنامه دهخداحزوری . [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) کوفی . علی بن حزور. از ابومریم جعفی ویونس بن بکیر و سعیدبن محمد وراق و مصعب بن سلام از وی روایت دارند، لکن قوی الحدیث نباشد. (سمعانی 167).
حزوریلغتنامه دهخداحزوری . [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) نصربن حزور. از زبیر عدوی روایت دارد، و ابوحنیفه ٔ کثیر از وی . (سمعانی 167).