زکندلغتنامه دهخدازکند. [ زُ ک َ ] (اِ) زکنج . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی زکنج است که کاسه ٔ سفالین بزرگ باشد. (برهان ). بمعنی کاسه ٔ سفالین است . (انجمن آرا) : مدح ترا به هزل نبردم برای آنک نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند. سوزنی (از فرهنگ رشیدی )
زکندفرهنگ فارسی عمیدکاسۀ سفالی: ◻︎ مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی: مجمعالفرس: زکند).
دوزکندلغتنامه دهخدادوزکند. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قزل گچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان . دارای 592 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. صنایع دستی آن گلیم و جاجیم بافی . معدن نمک دارد و استخراج می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
سیدآباد عزیزکندلغتنامه دهخداسیدآباد عزیزکند. [ س َی ْ ی ِ دِ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 152 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
ازکندلغتنامه دهخداازکند. [ اُ ک َ ] (اِخ ) رجوع به اوزکند و فهرست نزهة القلوب جزء 3 (ازکند) شود. ازگند.
بوزکندلغتنامه دهخدابوزکند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) صفه و ایوان و با رای قرشت هم بنظر آمده است . (برهان ). ایوان و خانه است و با رای قرشت هم بنظر آمده . (آنندراج ). صفه . و ایوان . (ناظم الاطباء). بوزگند. صفه . ایوان . (فرهنگ فارسی معین ).