زیلغتنامه دهخدازی . (حرف اضافه ) بمعنی سوی و طرف و جانب و نزدیک ، چنانکه گویند «زی فلان »؛ یعنی طرف فلان و سوی فلان و جانب فلان و نزدیک فلان . (برهان ). سوی . طرف و جانب . (فرهنگ فارسی معین ). سوی و طرف و جانب و کنار و ساحل و نزدیک . (ناظم الاطباء). سوی که به تازیش الی گویند. (شرفنامه ٔ منی
زیلغتنامه دهخدازی . [ زَی ی ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پوشیدن راز از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن و واهم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). فاهم آوردن و بگردانیدن . (زوزنی ). فراهم آوردن چیزی را و گرفتن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج
زیلغتنامه دهخدازی . (از ع ، اِ) اندازه و حد باشد همچنانکه گویند «از زی خود بیرون رفته است »؛ یعنی از حد و اندازه ٔ خود بیرون رفته است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زیلغتنامه دهخدازی . [ زَ / زَی ی ] (ع اِ) حرف زاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام دیگر حرف زاء ازحروف تهجی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همیشه تا نقطی برزنندبر سر زی همیشه تا سه نقط برزنند بر سر شین .<p class="author"
زیلغتنامه دهخدازی . [ زی / زَ / زِ ] (اِ) جان و زندگی را گویند. (جهانگیری ). جان و حیات و زندگی را گویندکه نفس و روح است و به این معنی به کسر اول هم آمده است چنانکه در امر به این معانی گویند «دیر زی »؛ یعنی بسیار بمان و پیو
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
جی جیلغتنامه دهخداجی جی . (ع اِ صوت ) کلمه ایست که بوسیله ٔ آن شتران را بسوی آب میخوانند. (منتهی الارب ).
زی زیلغتنامه دهخدازی زی . (ع اِ) (از «زی ز») حکایت آواز پریان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به زیزم شود.
جگی جگیلغتنامه دهخداجگی جگی . [ ج ِ ج ِ ] (اِ) لفظی است که در وقت جزع و فزع در طلب و مبالغه و در اخذ گویند و زنان بهنگام لذت مباشرت بر زبان رانند. (برهان ). و رجوع به آنندراج شود. || غبغب و آن گوشتی نرم زیر زنخدان باشد. (غیاث اللغات از سراج ) (آنندراج ).- جگی جگی گاه
زی زیلغتنامه دهخدازی زی . (ع اِ) (از «زی ز») حکایت آواز پریان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به زیزم شود.
زیغ زیغلغتنامه دهخدازیغ زیغ. (اِ صوت ) آواز در و یا دریچه ٔ تازه ساخته شده و هر چیز که مشابه آنها باشدچون آن را بگشایند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زیمبول و زیمبوللغتنامه دهخدازیمبول و زیمبول . [ ل ُ ] (اِ صوت ) اسم صوت و کنایه از «بزن و بکوب » و سر و صدای آلات موسیقی و بزم آراستن و سماع و سرود داشتن است . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
زینب زیادیلغتنامه دهخدازینب زیادی . [ زَ / زِ ن َ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرحوم عبداﷲ مستوفی ذیل «من زینب زیادیم » و شرح تعزیه ٔ بازار شام آرد: در زمان ناصرالدین شاه زنی با چادرنماز که فراش ها بواسطه ٔ نداشتن چادرچاقچور نگذاشتند وارد تکیه شود برای اینکه دست خ
ریزجِرمگرفتگیmicrofoulingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی زیجِرمگرفتگی که در آن زیلایه بر روی سطح تشکیل میشود
زینلغتنامه دهخدازین . [ زی / زَ ] (ع اِ) بال خروس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
راست اندازیلغتنامه دهخداراست اندازی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل راست انداز. مستقیم انداختن . راست افکندن . انداختن بی انحراف و کژی . || تیر انداختن بدقت . بهدف رساندن تیر : شکار کردن و صفت راست اندازی و دلاوری او [ بهرام گور ] معروف است . (مجمل التواریخ والقصص ).راست اندازی
دانش آموزیلغتنامه دهخدادانش آموزی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانش آموز. طالب علمی . طلب علم . علم آموزی . تعلم : از سر فرخی و فیروزی کرد از آن خضر دانش آموزی . نظامی .وآنکه دانش نباشدش روزی ننگ دارد ز دانش آموزی . <p class="autho
دانش مزیلغتنامه دهخدادانش مزی . [ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) مزیدن دانش . تحصیل دانش . آموختن علم . منظور دانشوریست چه مزیدن مکیدنست ، گویا او از دانش پرورده شده است : زاهدی در غزنی از دانش مزی بد محمد نام و کُنیت سررزی بود افطارش سر رز هر شبی هفت سال اودایم ان
داوری شیرازیلغتنامه دهخداداوری شیرازی . [ وَ ی ِ ] (اِخ ) نامش محمد است و سومین فرزند وصال شیرازی است مولدش به سال 1238 و وفاتش 1284 هَ . ق . است . دیوانی دارد که به سال 1330 هَ . ش . در شیراز بچاپ ر