زیادلغتنامه دهخدازیاد. (اِخ ) ابن الاصفر. رئیس صفریه ، فرقه ای از خوارج . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مؤسس صفریه از فرقه های خوارج است . (فرهنگ فارسی معین ). پیشوای یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج موسوم به صُفْریّه . (بیان الادیان ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به صفریه شود.
زیادلغتنامه دهخدازیاد. (اِخ ) ابراهیم بن سفیان بن سلیمان بن ابی بکربن عبدالرحمن بن زیادبن ابیه ، مکنی به ابواسحاق . از شاگردان اصمعی و جز او. اوراست : کتاب شرح کتاب سیبویه . کتاب الامثال . کتاب النقط و الشکل . کتاب الاخبار. کتاب اسماء السحاب و الریاح و الامطار. (ابن ندیم ، یادداشت بخط مرحوم د
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
نشیمن طوقهbead seatواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ داخلی رینگ (rim) که تایر بر روی آن قرار میگیرد و آببندی هم میشود
ایجاد تَرَک و نشستcrack and seatواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ایجاد تَرَک و ترمیم سطح راههای بتنی فرسوده با تقسیم سطح یکپارچه به قطعات کوچکتر و اعمال فشار توسط غلتک
صندلی تاشوjump seat/ jumpseatواژههای مصوب فرهنگستانصندلیای در اتاقک خلبان که خدمۀ پرواز از آن استفاده نمیکنند، اما سایر خدمۀ مجاز هواگَرد میتوانند آن را اشغال کنند
زیادآبادلغتنامه دهخدازیادآباد. (اِخ ) دهی از دهستان بیضاست که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 80 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است در یک فرسنگی شمال تل بیضا و در سال سی و نه هجری در زمان خلافت حضرت
زیادآبادلغتنامه دهخدازیادآباد. (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش میمه ٔ شهرستان کاشان است و 670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زیادآبادلغتنامه دهخدازیادآباد. (اِخ ) دهی از دهستان توابع ارسنجان است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به فارسنامه ٔ ناصری شود.
زیادآبادیلغتنامه دهخدازیادآبادی . (اِخ ) علی بن محمد الزیادآبادی . او از زیادآباد سرناحیت بوده است و به علمای بزرگ اختلاف داشته است و علمای بزرگ از مصابیح علوم او اقتباس کرده . (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 144).
زیاده جولغتنامه دهخدازیاده جو. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زیاده طلب . (آنندراج ). طمعکار و حریص . (ناظم الاطباء). رجوع به زیاده طلب شود.
زیاده رویلغتنامه دهخدازیاده روی . [ دَ/ دِ رَ ] (حامص مرکب ) طغیان . افراط. مبالغت . اکثار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تجاوز از حد. افراط: در دادن انعام زیاده روی می کند. (فرهنگ فارسی معین ).
زیاد الحارثیلغتنامه دهخدازیاد الحارثی . [ دُل ْ رِ ] (اِخ )ابوالادبر. تابعی است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیاد الکلابیلغتنامه دهخدازیاد الکلابی . [ دُل ْ ک َ ] (اِخ ) از اوست کتاب النوادر. (ابن الندیم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
خال زیادلغتنامه دهخداخال زیاد. [ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنچه در آخر بازی نرد حریف غالب را از اعداد مطلوب زایدافتد، یعنی این کس را برای بردن بازی چهار عدد مطلوب است و بر کعبتین شش خال ظاهر شدند از آنجمله چهار خانه را به مهره گرفته دو عدد زائد را فروگذاشت . پس این دو عدد فروگذاشته شده را که
حصن زیادلغتنامه دهخداحصن زیاد. [ ح ِ ن ِ ] (اِخ ) خرت پرت میان آمد و ملطیة و به ملطیة نزدیک تر است . یاقوت گوید: امروز [ قرن هفتم ] به خرت پرت معروفست . (از معجم البلدان ).
ابوزیادلغتنامه دهخداابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) ابن براء الکلابی . یکی از فصحای عرب است . (ابن الندیم ). و رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
ابوزیادلغتنامه دهخداابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) اعرابی یزیدبن عبداﷲبن حر کلابی . یکی از فصحای اعراب که نحویان و اهل ادب به کلام او استشهاد کرده اند. ابن الندیم گوید او بروزگار مهدی بعلت مجاعه به بغداد آمد و چهل سال بقیت عمر را بدانجا ببود تا درگذشت . او راست :کتاب النوادر. کتاب الفرق . کتاب الابل . ک
ابوزیادلغتنامه دهخداابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) پیشوای فرقه ٔ جارودیّه ، یکی از فِرَق پنجگانه ٔ زیدیه . (از بیان الادیان ).