زیادتلغتنامه دهخدازیادت . [ دَ ] (اِخ ) علاءالدین ... اوزجندی ، معروف به «زیادت ». مذکری شیرین سخن بدیهه گوی لطیفه پرداز ... دربلاد فرغانه که مسکن او بود ملوک آن زمین او را به حسن تربیت مخصوص داشتندی و بنظر عنایت ملاحظه نمودندی و اگرچه سخن او در غایت علو بود فاما ضنتی داشت و سخن خود به کس نداد
زیادتلغتنامه دهخدازیادت . [ دَ ] (ع اِمص ) زیادة. افزونی . (از فرهنگ فارسی معین ). افزونی . بیشی . فزونی . مقابل نقصان و کمی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بمعنی افزونی ، لازم و متعدی هر دو آمده و زیادتی به یای تحتانی زائده محاوره ٔ عوام است . (غیاث ) : ما نیز عهد کنیم بر
حروف زیادتلغتنامه دهخداحروف زیادت . [ ح ُ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اَحْرُف الزیادة. حرفهائی است که در جمله بندی زبان عرب بکار رود و معنی ندارد و معنایی بر جمله نیفزاید: ان . ان . ما.لا. من . ب . ک . رجوع به القواعد الجلیة و کتب دیگر ادب عرب شود. || حروف زائدة. حرفهائی که در برخی از صیغه ها
زیادت شدنلغتنامه دهخدازیادت شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن . طولانی شدن . دراز شدن : اگر به زهد زیادت شدی کسی را عمرکرا بدی به جمال و کمال دهر نظر. ناصرخسرو.و هر روز اسلام ایشان زیادت می شد تا همگان بر گذشت روزگار مسلمان شدند.
زیادت کنندهلغتنامه دهخدازیادت کننده . [ دَک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) افزاینده : ز طبع پاک زیادت کننده ٔ خردی به کف رادت ازبن کننده ٔ آزی .سوزنی .
زیادت کردنلغتنامه دهخدازیادت کردن .[ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افزودن . مزید کردن . تکثیر. فزودن . بسیار کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : این نام بر تو نهادیم ... که تو ما را به ری خدمت کرده و سالار ما بودی . چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما... محل و جاه فرمائیم . (تاریخ بیه
زیادت گردانیدنلغتنامه دهخدازیادت گردانیدن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) افزون کردن . بسیار کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
زیادتیلغتنامه دهخدازیادتی . [ دَ ] (حامص ) فراوانی و بسیاری و کثرت و افزونی . (ناظم الاطباء). مزیدعلیه زیادت به زیادت تحتانی . (آنندراج ). مزیت . فضل . بیشی . فزونی . کثرت .افزونی . بسیاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). افزونی . فراوانی . بیشتری . (فرهنگ فارسی معین ) : <br
زیادت شدنلغتنامه دهخدازیادت شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن . طولانی شدن . دراز شدن : اگر به زهد زیادت شدی کسی را عمرکرا بدی به جمال و کمال دهر نظر. ناصرخسرو.و هر روز اسلام ایشان زیادت می شد تا همگان بر گذشت روزگار مسلمان شدند.
زیادت کنندهلغتنامه دهخدازیادت کننده . [ دَک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) افزاینده : ز طبع پاک زیادت کننده ٔ خردی به کف رادت ازبن کننده ٔ آزی .سوزنی .
زیادت کردنلغتنامه دهخدازیادت کردن .[ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افزودن . مزید کردن . تکثیر. فزودن . بسیار کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : این نام بر تو نهادیم ... که تو ما را به ری خدمت کرده و سالار ما بودی . چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما... محل و جاه فرمائیم . (تاریخ بیه
زیادت گردانیدنلغتنامه دهخدازیادت گردانیدن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) افزون کردن . بسیار کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
زیادت گردیدنلغتنامه دهخدازیادت گردیدن . [ دَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن . بسیار شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
حروف زیادتلغتنامه دهخداحروف زیادت . [ ح ُ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اَحْرُف الزیادة. حرفهائی است که در جمله بندی زبان عرب بکار رود و معنی ندارد و معنایی بر جمله نیفزاید: ان . ان . ما.لا. من . ب . ک . رجوع به القواعد الجلیة و کتب دیگر ادب عرب شود. || حروف زائدة. حرفهائی که در برخی از صیغه ها