زیجلغتنامه دهخدازیج . (معرب ، اِ) معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند. (برهان )... و بمناسبت آن نام علمی است در اصول احکام علم نجوم و هیئت که تقویم از آن استخراج کنند... همچنین زیج قانون تنجیم است که در جداول آن اوضاع کواکب و خطوط طولی و عرض
زیجفرهنگ فارسی عمید۱. جدولی که در قدیم برای محاسبۀ نجومی و تعیین احوال و حرکات ستارگان و استخراج احکام به کار میرفته.۲. حساب نجوم؛ طریقۀ ستارهشناسی.
زیجalmanacواژههای مصوب فرهنگستانجدولی تخمینی از دادههای مداری ماهواره برای محاسبة موقعیت و زمان پدیداری و ارتفاع و سمت آن
زیجastronomical tableواژههای مصوب فرهنگستاندر نجوم قدیم، مجموعهای از جدولها که مقادیر کمیتهایی که برای تعیین موضع سیارهها به کار میرفته، در آن درج میشده است
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
پول الکترونیکیelectronic money, electronic cash, cybermoney, cybercash, DigiCash, digital money, digital cashواژههای مصوب فرهنگستانپولی که ازطریق اینترنت ردوبدل میشود متـ . ای ـ پول e-money, e-cash
زیجاتلغتنامه دهخدازیجات . (ع اِ) ج ِ زیج . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). به کتابهای اطلاق شود که در آنها حرکت ستارگان محاسبه میشود و تقویم ها یعنی حساب ستارگان را سال بسال از آنها استخراج کنند... و در تاج ج ِ زیج ، زیَجَة. (از ذیل اقرب الموارد).- زیجات و تقاویم </s
زیجردلغتنامه دهخدازیجرد. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوار است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زیجکلغتنامه دهخدازیجک . [ ج َ ] (اِ) روده ٔ گوسفند با مصالح پر کرده و خشک نموده که در وقت حاجت پخته خورند. (ناظم الاطباء). (الزیجک ) روده ٔ بره ٔ علفخوار که قطعه قطعه کنند هر پاره یک وجب بالا و به یکدیگر پیچند و در ماستبا اندازند و خواتین به تبرک در اندرون حجره به یکدیگر فرستند. بیت <span cla
زیجةلغتنامه دهخدازیجة. [ ی َ ج َ ] (ع اِ) ج ِ زیج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زیج شود.
زیج نشستنلغتنامه دهخدازیج نشستن . [ ن ِ ش َت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، مدتی دراز انزوا گزیدن . روزهای بسیار در خانه منزوی بودن و به دیدار کسان و خویشان و آشنایان نشدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اصل حساب نجوملغتنامه دهخدااصل حساب نجوم . [ اَ ل ِ ح ِ ب ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زیج . رجوع به زیج شود.
شمس الدینلغتنامه دهخداشمس الدین .[ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد علی وابکنوی . دانشمند و منجم قرن هفتم هجری . وی از مردم حوالی بخارا است و به رصد کواکب مشغول بوده و نتیجه ٔ تحقیقات خود را در «زیج سلطانی » جمع آورده است . علمای ریاضی در مؤلفات خود به اقوال او استناد کرده اند. «زیج سلطانی » مذکور را با
ابوالفتحلغتنامه دهخداابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) صوفی . منجم و هیوی . او راست : کتاب الزیج و آن اثر، اصلاح زیج سمرقندی است . صاحب کشف الظنون در ذیل زیج الوغ بیک گوید: محمدبن ابی الفتح صوفی مصری زیج الوغ بیک را مختصر کرده است و هم در جای دیگر زیج شیخ ابی الفتح الصوفی را ذکر کرده است و ظاهرا
زیج نشستنلغتنامه دهخدازیج نشستن . [ ن ِ ش َت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، مدتی دراز انزوا گزیدن . روزهای بسیار در خانه منزوی بودن و به دیدار کسان و خویشان و آشنایان نشدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیجاتلغتنامه دهخدازیجات . (ع اِ) ج ِ زیج . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). به کتابهای اطلاق شود که در آنها حرکت ستارگان محاسبه میشود و تقویم ها یعنی حساب ستارگان را سال بسال از آنها استخراج کنند... و در تاج ج ِ زیج ، زیَجَة. (از ذیل اقرب الموارد).- زیجات و تقاویم </s
زیجردلغتنامه دهخدازیجرد. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوار است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زیجکلغتنامه دهخدازیجک . [ ج َ ] (اِ) روده ٔ گوسفند با مصالح پر کرده و خشک نموده که در وقت حاجت پخته خورند. (ناظم الاطباء). (الزیجک ) روده ٔ بره ٔ علفخوار که قطعه قطعه کنند هر پاره یک وجب بالا و به یکدیگر پیچند و در ماستبا اندازند و خواتین به تبرک در اندرون حجره به یکدیگر فرستند. بیت <span cla
زیجةلغتنامه دهخدازیجة. [ ی َ ج َ ] (ع اِ) ج ِ زیج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زیج شود.
وازیجلغتنامه دهخداوازیج . (اِ) رشته ٔانگور. (یادداشت مؤلف ). || شاخه ٔ درخت رز. || هر چیزی که با آن خوشه ٔ انگور را آویزان می کنند. || جائی که به آن خوشه ٔ انگور را می آویزند. (ناظم الاطباء). || چفته . (یادداشت مؤلف ). تکیه گاه درخت رز. || جوانه ٔ درخت رز. || جائی که از آن خوشه ٔ انگورمیروید
نزیجلغتنامه دهخدانزیج . [ ن َ ] (اِ) اسب یدک . (ناظم الاطباء). یدک . جنیب . (از شعوری ج 2 ص 278). اسبی که برای جلال و جاه در جلو مردمان بزرگ می کشند. (ناظم الاطباء).
هزیجلغتنامه دهخداهزیج . [ هََ ] (ع اِ) پاره ای از شب . (منتهی الارب ). هزیع. (اقرب الموارد). رجوع به هزیع شود.
مزیجلغتنامه دهخدامزیج . [م ِ ] (ع اِ) صورت ممال مزاج است . مزاج : آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی به چشم عاقل هیچ . سنائی (حدیقه چ مدرس ص 335).و رجوع به مزاج شود.- هم مزیج
مزیجلغتنامه دهخدامزیج . [ م َ ] (ع اِ) بادام تلخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).