زیرکیلغتنامه دهخدازیرکی . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبزواران است که در بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیرکیلغتنامه دهخدازیرکی . [ رَ ] (حامص ) بصیرت . فطانت . دهاء. فطنت . تیزی خاطر. ذکاء. ذکاوت . کیاست . کیس . ثقافت . ثقف . بزاعت . مهارت . ظرافت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عقل و دانش و ادراک . (آنندراج ). فراست و ادراک و کیاست و تیزفهمی و چالاکی . (ناظم الاطباء). باهوش بودن . هوشیاری . صاحب
زیرکیدیکشنری فارسی به انگلیسیacumen, astuteness, canniness, gumption, penetration, policy, sagacity, smart, wit
خربزۀ درختیCaricaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از خربزهدرختیان به ارتفاع حداکثر ده متر، بدون انشعاب، با 45 گونه که اغلب در مناطق گرمسیری امریکا پراکنده هستند؛ برگهای گیاهان این سرده نرم و لَپدار به طول 30 تا 60 سانتیمتر با دمبرگ بلند است که در بالای تنه بهصورت خوشهای قرار گرفتهاند؛ گلهای آنها تکجنسی با ده پرچم در دو حلقه و مادگی
زرقیلغتنامه دهخدازرقی . [ زُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به بنی زریق که بطنی است از انصار. (ازانساب سمعانی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
زرقیلغتنامه دهخدازرقی . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلطان آباد است که در بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع است و 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زرقیلغتنامه دهخدازرقی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زرق که قریه ای است در شش فرسخی مرو. (از انساب سمعانی ). رجوع به زرق شود.
زریقیلغتنامه دهخدازریقی . [ زُ رَ ] (اِخ ) شاعری بوده است . (منتهی الارب ). نام شاعری . (ناظم الاطباء). و منتسب الیه (زریق ) شاعر امی معروف بوده . (از الانساب سمعانی ).