سابرفرهنگ فارسی عمید۱. شمشیری به طول ۱۰۵ سانتیمتر و وزن ۵۰۰گرم که طول تیغۀ آن ۸۸ سانتیمتر است.۲. رشتهای در شمشیربازی که ضربههای آن در قسمتهای بالای بدن قابل قبول است.
شمشیربازی زِبَرتن،زِبَرتن1sabre fencing, sabre1/saber1, sabre fightingواژههای مصوب فرهنگستانیکی از رشتههای شمشیربازی که با شمشیر یا اسلحة زِبَرتن انجام میشود و محدودة هدف آن بالاتنه، شامل تنه و دستها و سر، است و سامانة امتیازدهی الکترونیکی تنها ضرباتی را که با پهلو و نوک تیغه وارد شود ثبت میکند
سابیرلغتنامه دهخداسابیر. (اِخ ) قومی از هونها بودند که در اوایل قرن هفتم ، در دوره ٔ قباد اول (501 - 531 م ). بیستمین پادشاه ساسانی به ارمنستان و آسیا تاختند. در جنگ دوم قباد باروم شرقی جزو لشکر ایران سابیرها نیز بوده اند.(پرو
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِرْ ری ] (اِخ ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است . (از سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز عدوی قرشی صاحب السابری . معروف به صاعقه ، از مردم بغداد از محدثان است . (سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن مغیرةبن نصر مکنی به ابوعلی . از محدثان است . (سمعانی ).
سابرآبادلغتنامه دهخداسابرآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) شهری است و ظاهراً مخفف سابور است که به آباد اضافه شده است . (معجم البلدان یاقوت ). در مراصد الاطلاع چ تهران . «سابرباد» آمده است .
سابرااولغتنامه دهخداسابرااو. [ اُ ] (اِخ ) جزیره ای است در اقیانوس کبیر و در مشرق جزیره ٔ فلوره به طول پنجاه هزارگز و عرض بیست هزار گز که مرکز آن قصبه ٔ آدناره است . و اکثر اهالی آن بتبلیغ پرتغالیهامذهب کاتولیک را پذیرفته اند. (قاموس الاعلام ترکی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِرْ ری ] (اِخ ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است . (از سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز عدوی قرشی صاحب السابری . معروف به صاعقه ، از مردم بغداد از محدثان است . (سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن مغیرةبن نصر مکنی به ابوعلی . از محدثان است . (سمعانی ).
سابرآبادلغتنامه دهخداسابرآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) شهری است و ظاهراً مخفف سابور است که به آباد اضافه شده است . (معجم البلدان یاقوت ). در مراصد الاطلاع چ تهران . «سابرباد» آمده است .
سابرااولغتنامه دهخداسابرااو. [ اُ ] (اِخ ) جزیره ای است در اقیانوس کبیر و در مشرق جزیره ٔ فلوره به طول پنجاه هزارگز و عرض بیست هزار گز که مرکز آن قصبه ٔ آدناره است . و اکثر اهالی آن بتبلیغ پرتغالیهامذهب کاتولیک را پذیرفته اند. (قاموس الاعلام ترکی ).
دیر سابرلغتنامه دهخدادیر سابر. [ دَ رِ ب ُ ] (اِخ ) نزدیک بغداد است بین دیهیهای مزرقه و صالحیه . (از معجم البلدان ).
دیر سابرلغتنامه دهخدادیر سابر. [ دَ رِ ب ُ] (اِخ ) از نواحی دمشق است که در آن عمربن محمدبن عبداﷲبن زیدبن معاویةبن ابی سفیان اموی که او را ابن ابوالفجار می نامیدند سکنی گزید. (از معجم البلدان ).
کسابرلغتنامه دهخداکسابر. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ کُسبَر به معنی دستیانه از عاج مانند دست برنجن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسبر شود.