سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. وی از امام ابوحنیفه روایت دارد. (الاصابة) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). ابن عبداﷲ برقی معروف به بربری است . (تاج العروس ).
سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... البربری ) از شاعران معاصر عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی بود. اشعار او متضمن مواعظ و حکم است . او راست :و للموت تغذوا لوالدات سخالهاکمالخراب الدهر تبنی المساکن .رجوع به البیان والتبیین چ 1351 هَ . ق . قاهر
سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... البلوی ) شاعری است عرب ، این بیت او راست :و داهن اذا ما خفت بوماً مسلطاًعلیک ، و لن یحتال من لایداهن .رجوع به عقدالفریدج 1 ص 162 شود.
سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... برلاس ) از امرای تیموریان است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود.
سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (ملاعلی ففی ...) از شاعران ایران و اصل او از مازندران است . در دوره ٔ اورنگ زیب عالمگیر(1068 - 1119 هَ . ق .) از پادشاهان تیموری دهلی به هند رفت و در سلک ملازمان آن پادشاه درآمد. یک مثنو
شابکلغتنامه دهخداشابک . [ ب ِ ] (اِخ ) جائی است از منازل قضاعه در شام . (معجم البلدان ) : اتعرف بالصحراء شرقی ّ شابک منازل غزلان لها انس اطیباظَللت ُ اریها صاحبی ّ و قداری بها صاحبا من بین غرّ و اشیباً.عدی بن الدقاع (از معجم البلدا
شابکلغتنامه دهخداشابک .[ ب ِ ] (ع ص ) طریق شابک ؛ راه درهم و مشتبه . و اسد شابک ؛ شیر درهم دندان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سابغلغتنامه دهخداسابغ. [ ب ِ ] (ع ص ) دراز از هر چیز. (منتهی الارب ). طویل ، آنچه بزمین میرسد، دراز شده بسوی زمین . (شرح قاموس ). دراز مانند جامه و موی و زره و مانند آن . (تاج العروس ). ذنب سابغ؛ دم تمام و دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه ٔ صحاح ). || تمام از هر چیز. (م
سابقیهلغتنامه دهخداسابقیه . [ ب ِ قی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای هستند که گویند: سعادت و شقاوت پیش از این نبشته شده است . طاعت سود ندارد و گناه زیان ندارد. (رساله ٔ معرفة المذاهب ، مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات سال چهارم شماره ٔ 1). گویند آدمی دو گروهند: اول نیکبختان اند که
سابقاتلغتنامه دهخداسابقات . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابقة. رجوع به سابقه شود. || فرشتگانی که پیشی بردند بر دیوان در سماعت وحی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوله تعالی : و السابقات سبقاً (قرآن 4/79).یعنی فرشتگانند که پیشی میگیرند پریان را ب
سابقةلغتنامه دهخداسابقة. [ ب ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سابق . ج ، سوابق و سابقات . رجوع به سابق شود. || (اِمص ) پیشدستی . (دهار). پیشی . گویند: له سابقة فی هذا الامر اذا سبق الناس الیه . یعنی او را سبقت و پیشی است بر مردم در آن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ترجمه ٔ صحاح ) (اقرب
سابقیلغتنامه دهخداسابقی . [ ب ِ ] (اِخ ) (رباط...) در بیضای فارس بوده و منسوب است به سابق شوهر خواهر اتابک زنگی بن مودود (557 - 571) که در ابتدای فرمانروائی زنگی بر ضد او قیام کرد و در جنگ با او مغلوب و مقتول گردید. رجوع به حب
سابقیهلغتنامه دهخداسابقیه . [ ب ِ قی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای هستند که گویند: سعادت و شقاوت پیش از این نبشته شده است . طاعت سود ندارد و گناه زیان ندارد. (رساله ٔ معرفة المذاهب ، مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات سال چهارم شماره ٔ 1). گویند آدمی دو گروهند: اول نیکبختان اند که
سابق کرملغتنامه دهخداسابق کرم . [ ب ِ ق ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارنده ٔ سابقه ٔ کرم . پیشی گیرنده در کرم : هزاز تندی و سختی بکن که سهل بودجفای مثل تو بر دل ، که سابق کرمی .سعدی (طیبات ).
سابق محلهلغتنامه دهخداسابق محله . [ ب ِ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزار جریب بخش چهار دانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 84 هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی و سردسیر و آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و ارزن است . و 175</span
سابق الدینلغتنامه دهخداسابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (... زواره ای ) از رجال دولت سلجوقیان کرمان بود که بسال 568 در بردسیر بر دست ترکان بقتل رسید. رجوع به بدایع الازمان ص 86 شود.
سابق الدینلغتنامه دهخداسابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (امیر... رشید) از امرای سلطان ابوالفتح غیاث الدین مسعودبن محمد (527 - 547) ازسلجوقیان عراق بوده و در عصیان پر نقش بازدار بیاری آن سلطان شتافت . (اخبار الدولة السلجوقیه ص <s
متسابقلغتنامه دهخدامتسابق . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) پیشی گیرنده بر یکدیگر. (آنندراج ). بر یکدیگر پیشی گیرنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تسابق شود.
تسابقلغتنامه دهخداتسابق . [ ت َ ب ُ ] (ع مص ) بر یکدیگر پیشی گرفتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : اصناف خلایق به خدمت او تسابق و تسارع نمودند. (جهانگشای جوینی ). || تناضل در تیراندازی . (از متن اللغة). || گرو
تاريخ سابقدیکشنری عربی به فارسیپيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن , پيش بودن (از) , منتظربودن , پيش بيني کردن , جلوانداختن , سبقت