ساترلغتنامه دهخداساتر. (اِخ ) قومی بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد در تراکیه در آسیای صغیر می زیستند. هرودوت گوید:تنها قومی بودند که در حمله ٔ خشایارشا (480 ق . م ) مطیع او نگردیدند و آزادی خود را تا زمان ما [ هرودوت ] حفظ کردند. رجوع به ایران باستان ج <spa
ساترلغتنامه دهخداساتر. [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) پوشنده . (آنندراج ). || پوشش . || روپوش . سرپوش .- ساتر عورت ؛ پوشنده ٔ عورت . عورت پوش .
شاترلغتنامه دهخداشاتر. (اِخ ) مرکز آروندیسمان اندر و دارای 4100 نفر جمعیت است . بازار کشاورزی ، صنایع نساجی و چرمسازی آن شهرت دارد.
شاطرلغتنامه دهخداشاطر. [ طِ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان جاپلق ، بخش الیگودرز، شهرستان بروجرد، واقع در 40 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 4 هزارگزی باختر ایستگاه راه آهن مأمون . جلگه است و آب وهوای معتدل دارد و سکنه ٔ آن <span
شاطرلغتنامه دهخداشاطر. [ طِ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع در 6هزارگزی شمال باختری ماکو و 5هزارگزی خاور شوسه ٔ سنگر به دانالو. دامنه و آب وهوای آن معتدل است . عده ٔ سکنه ٔ آن <span class=
شاطرلغتنامه دهخداشاطر. [ طِ ] (از ع ، ص ، اِ) دلاور و چالاک و تند. (آنندراج ). چست و چالاک . (ناظم الاطباء). عُفر (منتهی الارب ) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژگهنی . شاکر بخاری .مرغ بی بربط به بربط ساخت
شاطرلغتنامه دهخداشاطر. [ طِ ] (ع ص ) شوخ . بی باک . (منتهی الارب )، صعتری . سعتری . || کسی که از خباثت خود مردمان را عاجز کرده باشد. (منتهی الارب ). من اعیا اهله خبثا. (اقرب الموارد). المتصف بالدهاء و الخباثة. (المنجد). ج ، شُطّار. کسی که ترک موافقت مردم کند از روی خباثت و لئامت . (ناظم الاطب
ساتراپ ساتراپهالغتنامه دهخداساتراپ ساتراپها. [ پ ِ ] (اِخ ) عنوانی است که گودرز اول بیستمین پادشاه اشکانی (42 - 51م .) در کتیبه ای بزبان یونانی که در کوه بیستون باقی است بخود داده است ولی همین پادشاه در سکه ای که بدست آمده عنوان خود را
ساترنیلسلغتنامه دهخداساترنیلس . [ ت ُ ل ُ ] (اِخ ) از زعمای مذهب گنوسی (عرفان مسیحی ) در قرن دوم میلادی در اسکندریه و شاگرد مناندر و کارپکرات بوده است . (تقی زاده ، مانی و دین او ص 35).
ساتروپاتلغتنامه دهخداساتروپات . [ رُ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران داریوش سوم است که در جنگ اسکندر مقدونی شرکت داشت . و ظاهراً این کلمه مصحف شترپت است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1370 شود.
ساتراپیلغتنامه دهخداساتراپی . (اِخ ) ساتراپیلا در اصطلاح یونانیان یکی از بیست ایالت شاهنشاهی هخامنشی و یکی از 72 بخش حکومت سلوکیان است . در تشکیلات سلوکیان هر ساتراپی بچند قسمت میشد وهر قسمت را اِپارخی و رئیس چنین قسمت را ایارخ می نامیدند. گاهی ایارخ را هم ساترا
ساترنیلسلغتنامه دهخداساترنیلس . [ ت ُ ل ُ ] (اِخ ) از زعمای مذهب گنوسی (عرفان مسیحی ) در قرن دوم میلادی در اسکندریه و شاگرد مناندر و کارپکرات بوده است . (تقی زاده ، مانی و دین او ص 35).
ساتروپاتلغتنامه دهخداساتروپات . [ رُ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران داریوش سوم است که در جنگ اسکندر مقدونی شرکت داشت . و ظاهراً این کلمه مصحف شترپت است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1370 شود.
ساتراپیلغتنامه دهخداساتراپی . (اِخ ) ساتراپیلا در اصطلاح یونانیان یکی از بیست ایالت شاهنشاهی هخامنشی و یکی از 72 بخش حکومت سلوکیان است . در تشکیلات سلوکیان هر ساتراپی بچند قسمت میشد وهر قسمت را اِپارخی و رئیس چنین قسمت را ایارخ می نامیدند. گاهی ایارخ را هم ساترا
ساتر عورتلغتنامه دهخداساتر عورت . [ ت ِ رِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) آنچه بدان عورت را پوشند، مانند زیر جامه و یا لنگ و یا پارچه ٔ دیگر. آنچه عورت مرد و زن را از نامحرم می پوشاند. || در اصطلاح فقهی ، آنچه نمازگزار از لباس همراه خود گیرد.
دساترلغتنامه دهخدادساتر. [ دَ ت ِ ] (ع ، اِ) ج ِ دُستور. (منتهی الارب ). دساتیر. رجوع به دستور و دساتیر شود.