ساذجلغتنامه دهخداساذج . [ ذَ ] (اِ) برگی است دوائی مانند برگ گردکان و آن بر روی آب پیدا می شود. وآن هندی و رومی هر دو می باشد. و بهترین آن هندی است . یک روی آن به سبزی و روی دیگرش بزردی مایل می باشد.چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند، و سوس کرمی است که بیشتر لباس ابریشمی را ضایع و ناب
ساذجلغتنامه دهخداساذج . [ ذَ ] (معرب ، ص ) تعریب ساده . (المعرب جوالیقی چ مصر ص 198) (نقود العربیه ص 163) (شرح قاموس ). رجوع به ساده شود.
ساذجدیکشنری عربی به فارسیزودباور , ساده لوح , گول خور , ساده و بي تکلف , بي ريا , ساده , بي تجربه , خام
ساذجفرهنگ فارسی عمیدگیاهی بدون ریشه با برگهای شبیه برگ گردو که در هندوستان در آبهای راکد میروید و در طب قدیم برای تقویت معده به کار میرفته و دارای خاصیت ضد حشرات نیز هست.
سادجلغتنامه دهخداسادج . [ دَ ] (معرب ، ص ، اِ) تعریب ساده . (کشف اللغات ) (آنندراج ) . رجوع به ساده و ساذج شود. || داروئی است . (کشف اللغات ) (آنندراج ). رجوع به ساذج شود.
سدجلغتنامه دهخداسدج . [ س َ ] (ع مص ) گمان کردن کسی را بچیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || دروغ گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد).
شیدوشلغتنامه دهخداشیدوش . (اِخ )پسر گودرز و برادر گیو. (از برهان ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). نام پسر گودرز، یکی از پهلوانان ایرانی . (از فهرست ولف ). پسر گودرز کشواد. (مجمل التواریخ و القصص ص 315) (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 70</spa
مالابترونلغتنامه دهخدامالابترون . [ ب َ ] (معرب ، اِ) به یونانی ساذج است . (فهرست مخزن الادویه ). ساذج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ساذج شود.