سارالغتنامه دهخداسارا. (اِخ ) نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحاق است . (برهان ). ساره : آسیه توفیق و ساراسیرت است ساره را سیاره سیما دیده ام . خاقانی .رجوع به ساره شود.
سارالغتنامه دهخداسارا. (اِخ ) نام جائی است در ساحل بحر عمان و گویند در آنجا عنبری بغایت بی نظیر وجود دارد. (شعوری ) .
سارالغتنامه دهخداسارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر نیامده است . همچو عنبرسارا،
سارافرهنگ فارسی عمیدزبده؛ خالص؛ بیغش: زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا: ◻︎ چه حاصل زآنکه دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵: ۲۰۱).
شارا / شهراگویش بختیارینوعى تور بسیار بزرگ مخصوص حمل ساقه و خوشههاى جو و گندم و مانند آناز صحرا (تورى است بافته شده از موى بز با سوراخهاى گشاد 5×5 سانتىمتر که در دو طرف آن تیرکهاى چوبى نصب شده است).
سارایلغتنامه دهخداسارای . (اِخ ) (اسیره ٔ من ) اسم اصلی ساره است که زوجه ٔ ابراهیم بود. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به ساره شود.
سارایلغتنامه دهخداسارای . (اِخ ) موریس . سردار فرانسوی متولد کارکاسون (1856 - 1929 م .) است . بسال 1914 در جنگ مارن با عنوان فرماندهی قشون سوم فرانسه سهم مهمی داشت . در <span class="hl" dir="l
ساراتفلغتنامه دهخداساراتف . [ ت ُ ] (اِخ ) شهری است در جنوب شرقی روسیه در کنار رودخانه ٔ ولگا، 518000 تن سکنه ، و صنایع فلزکاری و مواد غذائی دارد.
سارابلغتنامه دهخداساراب . (اِخ ) دهی است از دهستان خوله ٔ بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی خاور شهر بابک متصل به راه فیض آباد شهر بابک . جلگه ای و معتدل و مالاریائی ، آب آن از قنات ، و محصول آن غلات است ، 399 تن سک
ساراتگالغتنامه دهخداساراتگا. [ ت ُ ] (اِخ ) ساراتوغه (بتلفظ ترکی )، قصبه ای است در ممالک متحده ٔ آمریکا، در ایالت نیویورک ، و در 260 هزارگزی شمال شهر نیویورک و بعلت قراردادی که بسال 1777 م . بورگوین سردارانگلیسی درین موضع بست و
ساراجوقلغتنامه دهخداساراجوق . (اِخ ) دهی است از دهستان برگشلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ،واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و5500 گزی شمال خاوری راه شوسه ٔ ارومیه بمهاباد. جلگه ای و معتدل مالاریائی ، آب آن از شهر چای ، محصول
ساراتفلغتنامه دهخداساراتف . [ ت ُ ] (اِخ ) شهری است در جنوب شرقی روسیه در کنار رودخانه ٔ ولگا، 518000 تن سکنه ، و صنایع فلزکاری و مواد غذائی دارد.
سارابلغتنامه دهخداساراب . (اِخ ) دهی است از دهستان خوله ٔ بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی خاور شهر بابک متصل به راه فیض آباد شهر بابک . جلگه ای و معتدل و مالاریائی ، آب آن از قنات ، و محصول آن غلات است ، 399 تن سک
ساراتگالغتنامه دهخداساراتگا. [ ت ُ ] (اِخ ) ساراتوغه (بتلفظ ترکی )، قصبه ای است در ممالک متحده ٔ آمریکا، در ایالت نیویورک ، و در 260 هزارگزی شمال شهر نیویورک و بعلت قراردادی که بسال 1777 م . بورگوین سردارانگلیسی درین موضع بست و
ساراجوقلغتنامه دهخداساراجوق . (اِخ ) دهی است از دهستان برگشلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ،واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و5500 گزی شمال خاوری راه شوسه ٔ ارومیه بمهاباد. جلگه ای و معتدل مالاریائی ، آب آن از شهر چای ، محصول
قسارالغتنامه دهخداقسارا. [ ] (سریانی ، اِ) عود بلسان است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قوارساما شود.
آسارالغتنامه دهخداآسارا. (اِخ ) نام محلی در راه طهران به چالوس میان ری زمین و کیاسر در 83300 گزی طهران .
عنبر سارالغتنامه دهخداعنبر سارا. [ عَم ْ ب َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر بسیار خوشبوی و خالص . (از ناظم الاطباء) : گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی . ناصرخسرو.بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود<
عنبرسارالغتنامه دهخداعنبرسارا. [ عَم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) عنبرسار. پر از عنبر. || خوشبوی ترین عنبرها. (ناظم الاطباء).