ساروجلغتنامه دهخداساروج . (اِ) آهک خاکستر آمیخته . سارو. چارو. صاروج . ساخن . شاروق : خونشان کرد به خم اندرو پوشید سرش پس به ساروج بیندود همه بام و درش .منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 131).<
ساروجفرهنگ فارسی عمیدخمیری که از آهک و خاکستر درست میکردند و در ساختمانها خصوصاً در حوضها، آبانبارها، و گرمابهها به کار میرفته؛ ساخن.
ساروجفرهنگ فارسی معین(اِ.)مخلوطی است از آهک و خاکستر که در ساختن حوض ،گرمابه و بنای ساختمان به کار می بردند.
صاروجلغتنامه دهخداصاروج . (معرب ، اِ) معرب سارو و یا چاروست . (برهان قاطع) (ربنجنی ). آهک رسیده با چیزها آمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند. (برهان قاطع، سارو و چارو). آهک آمیخته به خاکستر و جز آن ، معرب سارو. (غیاث اللغات ). آهک آمیخته با خاکستر و غیر آن . (منتهی الارب ). چیزی ا
ساروجcement 2, cementum 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی مادۀ دندانی (dental material) که دارای خاصیت چسبندگی است و برای کفبندی و ترمیم دائم یا موقت و چسباندن روکش به کار میرود متـ . ساروج دندانپزشکی dental cement
ساروج محلهلغتنامه دهخداساروج محله . [ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بلوک ناتل رستاق نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 149).
ساروج سازلغتنامه دهخداساروج ساز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه با آمیختن آهک و خاکستر ساروج سازد. ساروج کوب . ساروج گر. صاروج گر.
ساروجهلغتنامه دهخداساروجه . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 71 هزارگزی شمال باختری مشهد، و 4 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ مشهد به قوچان . جلگه ای ، هوای آن معتدل ، آب آن از قنات ، محصولات آن
ساروجهلغتنامه دهخداساروجه . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره لر بخش میاندوآب شهرستان مراغه ، واقع در 55 هزارگزی جنوب باختری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . دره ای . هوای آن معتدل ، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و حبوبات و کرچک است ، <span class="h
ساروجهلغتنامه دهخداساروجه . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 45 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مراغه به میاندوآب . کوهستانی ، هوای آن معتدل مالاریائی ، آب آن از چشمه ، و محصول آن غلات ، نخود و بزرک است . <span class="hl" di
ساروجcement 2, cementum 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی مادۀ دندانی (dental material) که دارای خاصیت چسبندگی است و برای کفبندی و ترمیم دائم یا موقت و چسباندن روکش به کار میرود متـ . ساروج دندانپزشکی dental cement
ساروجکcementicleواژههای مصوب فرهنگستانجسم کروی کوچکی از جنس ساروجه که در لایۀ پیرادندانی قرار دارد و ممکن است آزاد یا متصل به ساروجه باشد
ساروج محلهلغتنامه دهخداساروج محله . [ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بلوک ناتل رستاق نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 149).
ساروج سازلغتنامه دهخداساروج ساز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه با آمیختن آهک و خاکستر ساروج سازد. ساروج کوب . ساروج گر. صاروج گر.
ساروج سازیلغتنامه دهخداساروج سازی . (حامص مرکب ) عمل ساروج ساز. ساختن ساروج . بعمل آوردن ساروج . ساروج گری .
ساروج گرلغتنامه دهخداساروج گر. [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه ساروج را در بنا بکار برد. صاروج گر. || آنکه با آمیختن آهک و خاکستر ساروج سازد.
خط ساروجcement lineواژههای مصوب فرهنگستانلایهای از ساروج که بهصورت خطی نازک در لبههای روکش نمایان است