سازنده

sāzande

معنی

۱. کسی که چیزی می‌سازد و درست می‌کند.
۲. پرفایده.
۳. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] نوازنده؛ ساززننده.

مترادف

۱. صانع
۲. بنا، معمار
۳. آبادگر
۴. مبدع، مبتکر، مخترع
۵. خلاق
۶. آفرینشگر، پدیدآوردنده
۷. کارساز، گرهگشا
۸. مفید، سودمند
۹. جاعل
۱۰. نوازنده
۱۱. تنظیمکننده

جست‌وجوی دقیق

سازنده

لغت‌نامه دهخدا

سازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) صانع. عامل . درست کننده . بعمل آورنده . ترکیب کننده : اگر سازنده ایشانند مر ترکیب انسان راچرا هر چار را با هم عدوی کینه ور دارد. ناصرخسرو. || بانی . ب

سازنده

فرهنگ فارسی عمید

۱. کسی که چیزی می‌سازد و درست می‌کند.۲. پرفایده.۳. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] نوازنده؛ ساززننده.

سازنده

architect, component, constituent, builder, fic _, constructer, constructive, constructor, creative, Creator, fabricator, fashioner, formative, generative, generator, positive, integral, maker, manufacturer, regenerative, wright

سازنده

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. صانع ۲. بنا، معمار ۳. آبادگر ۴. مبدع، مبتکر، مخترع ۵. خلاق ۶. آفرینشگر، پدیدآوردنده ۷. کارساز، گرهگشا ۸. مفید، سودمند ۹. جاعل ۱۰. نوازنده ۱۱. تنظیمکننده

جست‌وجوی هم‌آوا

سوزنده

لغت‌نامه دهخدا

سوزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) محرق و هر چیز که میسوزاند. (ناظم الاطباء) : به آتش در شود گرچه چو خشم اوست سوزنده به دریا در شود ورچه چو جود اوست پهناور. ؟ (لغت فرس اسدی ).ز ما قصری

سپوزنده

لغت‌نامه دهخدا

سپوزنده . [ س ِ / س ِ / س ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) تأخیرکننده . (زمخشری ). رجوع به سپوز و سپوزیدن شود.

سپوزنده

فرهنگ فارسی عمید

فروکننده.

سوزنده

فرهنگ فارسی عمید

۱. آن‌که یا آنچه چیزی را بسوزاند.۲. آن‌که یا آنچه بسوزد.۳. [مجاز] بسیار غم آور.

سوزنده

فرهنگ فارسی معین

(زَ دِ یا دَ) (ص فا.) 1 - آن که یا آن چه سوزد. 2 - گرم . 3 - سوزاننده .

جست‌وجوی مشابه

تداخل سازنده

constructive interference

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ترکیب دو یا چند موج به‏نحوی‏که دامنۀ موج حاصل، از دامنۀ هریک از آنها بیشتر شود

جزء سازنده

constituent 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

هریک از مواد موجود در یک ساختار شیمیایی یا آلیاژ

تلاشهای سازنده

دیکشنری فارسی به عربی

الجهود البناءة

گفتگوی سازنده

دیکشنری فارسی به عربی

الحوار البناء

روان سازنده

دیکشنری فارسی به عربی

زيت التشحيم

جست‌وجوی متن

componented

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سازنده

conformist

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سازنده

buildress

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سازنده

establismentarian

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سازنده

consubstantive

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سازنده

جست‌وجوی هم‌آغاز

سازنده اسم فعل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

ing _

سازنده بام

دیکشنری فارسی به انگلیسی

roofer

سازنده داستان دروغین

دیکشنری فارسی به انگلیسی

forger

سازنده صندلی حصیری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

caner

سازنده کلاه زنانه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

milliner

جست‌وجوی هم‌قافیه

ناسازنده

لغت‌نامه دهخدا

ناسازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) چیزی که مؤثر و کارگر نباشد. (ناظم الاطباء). || ناسازگار. بدسلوک . بدرفتار : مردمانش [ مردم غور ] بدخواند و ناسازنده و جاهل . (حدود العالم ). || ضد. ناموافق . مخالف <span class="hl"

تداخل سازنده

constructive interference

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ترکیب دو یا چند موج به‏نحوی‏که دامنۀ موج حاصل، از دامنۀ هریک از آنها بیشتر شود

جزء سازنده

constituent 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

هریک از مواد موجود در یک ساختار شیمیایی یا آلیاژ

تلاشهای سازنده

دیکشنری فارسی به عربی

الجهود البناءة

گفتگوی سازنده

دیکشنری فارسی به عربی

الحوار البناء

درپیوند

بیشتر بدانید

سازنده

sāzande

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی مشابه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی