سازگریلغتنامه دهخداسازگری . [ گ َ ] (اِ مرکب ) نام پرده ای است از موسیقی مرکب از مقام عراق و اصفهان . (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : زمزمه ٔ سازگری در عراق کرده به آهنگ عراق اتفاق سازگری را همه خواهان شده نغم
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سپوزگاریلغتنامه دهخداسپوزگاری . [ س ِ / س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سپوزگار. مماطله . دفعالوقت کردن . || عمل فروکردن بزور و عنف .
سازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadaptation, agreement, accordance, coincidence, compatibility, concord, congeniality, consistency, correspondence, harmony, modus vivendi, orientation, pliability, rapport, tolerance, tune, unity