سازیدنفرهنگ فارسی عمید۱. ساختن؛ درست کردن: ◻︎ تو سازیدی این هفت چرخ روان / ستاده معلق زمین در میان (اسدی: ۱۵۳).۲. بنا کردن.۳. ترتیب دادن.۴. آراستن.۵. آماده کردن.
سازیدنلغتنامه دهخداسازیدن . [ دَ ] (مص ) مصدر دیگری از ساختن . بنا کردن . برآوردن . پی افکندن . بنیان : بجائی که بودی همه بوم خاربسازید شهری چو خرم بهار. (شاهنامه ٔ بروخیم ج 3 ص 62
سوزیدنلغتنامه دهخداسوزیدن . [ دَ ] (مص ) سوختن : برق می انداخت میسوزید سنگ ابر می غرید رخ می ریخت رنگ . مولوی .گفت من سوزیده ام زآن آتشی تو مگر اندر بر خویشم کشی .مولوی .
سپوزیدنلغتنامه دهخداسپوزیدن . [ س ِ / س َ / س ُ دَ ] (مص ) (از: سپوز + َیدن ، پسوند مصدری ) چیزی را بعنف و زور در چیزی فروبردن . (غیاث ) (آنندراج ) : ولی را گاه نه برگاه بنشان عدو را چاه کن در چاه
ساختنفرهنگ فارسی عمید۱. درست کردن براساس نقشه و طرح قبلی.۲. بنا کردن.۳. چیزی را آماده کردن و پدید آوردن.۴. آراستن و ترتیب دادن.۵. سازگاری کردن؛ سازیدن.۶. از نیست هست کردن؛ آفریدن؛ خلق کردن.۷. تغییر دادن: ◻︎ چگونه ساخت از گل مرغ عیسی / چگونه کرد شخص عاذر احیا (خاقانی: ۲۷).۸. نواخ
سازفرهنگ فارسی عمید۱. (موسیقی) هریک از آلات موسیقی که برای نواختن نغمههای موسیقی به کار میرود.۲. (موسیقی) آهنگ.۳. (بن مضارعِ سازیدن و ساختن) = ساختن۴. [قدیمی] آلت؛ وسیله؛ ابزار؛ اسبابوادوات.۵. [قدیمی] اسلحه، خواربار، و سایر لوازم مورد استفاده در جنگ؛ آلت جنگ: ◻︎ شکسته شدهست آن سپاه گران /
ساختنلغتنامه دهخداساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .ساختن سیاوش گنگ دژ را. (ازعناوین شاهنامه ).به ایران