ساسرلغتنامه دهخداساسر. [ س ُ ] (اِ) آن نی که از آن قلم سازند. (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (الفاظ الادویه ). قلم و نی میان خالی که بدان چیزی نویسند. (برهان ) (آنندراج ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء) . رجوع به سار شود.
ساسرلغتنامه دهخداساسر. [ س َ ] (اِ) سارج . (جهانگیری ) (رشیدی ). سارج . کذا فی لسان الشعراء. (شرفنامه ٔ منیری ). سارج است که سارباشد. (برهان ) (آنندراج ). سار. (استینگاس ) (ناظم الاطباء). رجوع به سار شود.
ساسرلغتنامه دهخداساسر. [ س ِ ] (اِخ ) (کوه ...) یا کوه مقدس . تلی بود درچهارهزار و پانصدگزی روم . بسال 493 ق . م . پلبسها (طبقات عامه ) روم چون تاب تحمل دیون پاتریسیوسها (بزرگزادگان ) را نداشتند از آن شهر خارج شدند و بر تل ساسر مقام کردند. این تل از آن زمان م
سیاسرلغتنامه دهخداسیاسر. [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) قلم تراشیده ٔ نویسندگی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیاه سر. || ساراست و آن پرنده ای باشد معروف . (برهان ) (آنندراج ).
شاصرلغتنامه دهخداشاصر. [ ص ِ ] (ع اِ) آهوبره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آهوبره ای که شاخ زدن تواند و گفته اند آهوبره ای که یک ماهه شده باشد و گفته اند آهو بره ای که استوار و آزموده نشده باشد و گفته اند آهو بره ای که نیرو گرفته و به جنبش در آمده باشد. (ازاقرب الموارد). آهو بره ٔ قوی شده . (م
ساسپیرلغتنامه دهخداساسپیر. (اِخ ) قوم قدیمی از نژاد سکائی و معاصر با سلسله ٔ ماد و هخامنشی بودند که در قفقازیه ٔ جنوبی و میان کل خید (لازستان = گرجستان غربی ) و ماد، در حوالی رود کر و رود ارس بحالت چادرنشینی زندگی میکردند. سرزمین ساسپیرها جزو ایالت هجدهم هخامنشیان بشمار میرفت و افراد آنان در حم
سارلغتنامه دهخداسار. (اِ) پرنده ای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد. و مرغ ملخ خوار نوعی از آن است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جانوری است پرنده و سیاه رنگ که خالهای سفید دارد و خوش آواز بود. (جهانگیری ). در عربی آن را زرزور و در ترکی صغجق گویند. (شعوری ). و در شیراز آن را