ساقط کردن

مترادف

۱. برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن
۲. انداختن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن

جست‌وجوی دقیق

ساقط کردن

لغت‌نامه دهخدا

ساقط کردن .[ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . فکندن . انداختن . بینداختن . ساقط گردانیدن . رجوع به ساقط و اسقاط شود.

ساقط کردن

فرهنگ فارسی معین

( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - افکندن . 2 - کسی را از شغل خود برکنار کردن .

ساقط کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن ۲. انداختن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

سیاقت

سیاقت . [ ق َ ] (ع مص ) روان کردن . (غیاث ) (آنندراج ). روانی و عدم اغلاق . (ناظم الاطباء). || (اِ) ترتیب . روش . طرز. قاعده : اکنون تاریخ که در آن بودیم بر سیاقت خویش برانیم . (تاریخ بیهقی ). و در این موضع اثبات این ابیات اگرچه نه از طرز و مساق این سی

شاکت

لغت‌نامه دهخدا

شاکت . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) نام شخصی است که در نحو و شعر هند قدیم کتابی بنام شاکت داشته است . (ماللهند بیرونی ص 65).

شاکد

لغت‌نامه دهخدا

شاکد. [ ک ِ ] (ع ص ) دهنده و بخشنده . (از اقرب الموارد). شاکر: انه لشاکر شاکد . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ).

ساقط

لغت‌نامه دهخدا

ساقط. [ ق ِ ] (ع ص ) افتاده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بر زمین افتاده . از بالا بپایین افتاده . فروافتاده . فرود آمده . || مرد فرومایه . بی اصل . (دهار). ناکس و فرومایه . (منتهی الارب )(غیاث بنقل از لطائف ). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان . مثل سقط. (شر

ساکت

لغت‌نامه دهخدا

ساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا غلامرضا شیرازی از شاعران و خوشنویسان شیراز در اوائل قرن چهاردهم هجری قمری بوده و تا سال 1313 هَ . ق . حیات داشته است . او راست :در فصل بهار با یکی حور سرشت یک شیشه ٔ می بطرف جوی و لب کشت بهتر بود از کوث

جست‌وجوی مشابه

از هستی ساقط کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

undo

جست‌وجوی متن

sacralize

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ساقط کردن

مسقط

واژه‌نامه آزاد

ساقط شدن

چپ و چیپ ره بکشیین

گویش مازنی

از هستی ساقط کردن

ساقط شدن

لغت‌نامه دهخدا

ساقط شدن . [ ق ِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) افتادن . فروافتادن . فرودآمدن . ساقط گردیدن . || زایل شدن . نابود شدن : ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا. مسعودسعد.|| حذف شدن . نامذکور ماندن .-

رادی

فرهنگ فارسی معین

[ ع . ] (اِفا.) ساقط ، افتاده .

جست‌وجوی هم‌آغاز

ساقط

لغت‌نامه دهخدا

ساقط

فرهنگ فارسی عمید

۱. افتاده؛ فرودآمده؛ از بالا به پایین افتاده.۲. فرومایه؛ ناکس؛ لئیم.

ساقط

فرهنگ فارسی معین

(قِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرودافتاده . 2 - فرومایه ، ناکس .

ساقط

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. افتاده، فروافتاده، فتاده ۲. حذفشده ۳. سقطشده ۴. پست، فرومایه، ناکس، دنی ۵. زایلشده ۶. مضمحلشده

ساقط

فرهنگ سره

سرنگون، واژگون

جست‌وجوی هم‌قافیه

زایل غیرساقط

لغت‌نامه دهخدا

زایل غیرساقط. [ ی ِ ل ِ غ َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح احکامیان ، کوکب در خانه ٔ سوم و نهم .

ساقط

لغت‌نامه دهخدا

متساقط

لغت‌نامه دهخدا

متساقط. [م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بر هم فروریزنده . (آنندراج ). با هم فروریزنده . (غیاث ). || افتاده و پی در پی افتاده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص <span class

مساقط

لغت‌نامه دهخدا

مساقط. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مسقط. (آنندراج ). رجوع به مسقط شود. جای زدن و جای افتادن . (آنندراج ). جایی که چیزها می افتد. (ناظم الاطباء) : عتبی آورده است که در آن ایام مردم را دیدمی که در مساقط ارواث تتبع و تفحص دانه ها کردندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی

اساقط

لغت‌نامه دهخدا

اساقط. [ اِس ْ سا ق ُ ] (ع مص ) افتادن . (منتهی الارب ).

درپیوند

بیشتر بدانید

ساقط کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

واژه‌نامه آزاد

گویش مازنی

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ سره

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا