سالبلغتنامه دهخداسالب . [ ل ِ ] (ع ص ) تاراج کننده و رباینده و غارتگر. (ناظم الاطباء). رباینده . (غیاث از منتخب اللغات ). || زیان رساننده . || ماده شتر فرزند مرده یا آنکه بچه ناتمام افکنده باشد و جمع آن سَوالِب و سُلُب و سلب است . (ناظم الاطباء).
صالبلغتنامه دهخداصالب . [ ل ِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صَلْب . || (اِ) استخوان پشت از دوش تا بن سرین . (منتهی الارب ). مازه ٔ پشت . (مهذب الاسماء). || تب لرز سخت . (منتهی الارب ). تب سخت همراه لرزه . خلاف نافض . (اقرب الموارد). تب گرم یعنی تبی که در وی لرزه و سرما نباشد. (بحر الجواهر). تب نیک گرم
تب صالبلغتنامه دهخداتب صالب . [ ت َ ب ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )حمی صالب . تب گرم ، یعنی در وی لرزه و سرما نباشد. (بحر الجواهر). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
سالبریلغتنامه دهخداسالبری . (اِخ ) حاکم نشین ایالت لوار و شر از ولایت رومرانتین ، دارای 4300 تن سکنه است آنجا محل ساختن اشیاء و پرورش زنبور عسل است .
سالبةلغتنامه دهخداسالبة. [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ملک الممنع . پیری عظیم الشان و رفیعالحال بود و در خدمت شیخ ابومسلم الفسوی تربیت شده . و شیخ ابوالحسن علی بن خواجه کرمانی را ملاقات و با شیخ اباعبداﷲ محمدبن علی مصاحبت داشت و خانقاه خودرا در کوار قرار داد و مدت سی سال در آنجا کسانی راکه
سالبةلغتنامه دهخداسالبة. [ ل ِ ب َ ] (ع ص ) سالبه . مؤنث سالب . رجوع به سالب شود. || و به اصطلاح علم منطق قضیه بر دو قسم است : 1 - قضیه ٔ سالبه ٔ جزئیه 2 - قضیه ٔ سالبه ٔ کلیه .قضیه سالبه ٔ جزئیه : جمله ای است که در آن نف
سالبیلغتنامه دهخداسالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) در چهار فرسخ مشرقی گاوکان است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 258).
سالبیهلغتنامه دهخداسالبیه . [ ل ِ بی ی َ ] (اِ) گیاه مریم و مریمیه . (ناظم الاطباء). یک نوع گیاه طبی . (استینگاس ص 642).
سلبلغتنامه دهخداسلب . [ س ُ ل ُ ] (ع ص ) نخل سلب ؛ خرمابنی که باردار نباشد. (ناظم الاطباء): شجر سلب ؛ درخت بی برگ یا برگ و شاخ . (ناظم الاطباء). ج ِ سلاب ، سلوب ، سلیب ، سالب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سالبریلغتنامه دهخداسالبری . (اِخ ) حاکم نشین ایالت لوار و شر از ولایت رومرانتین ، دارای 4300 تن سکنه است آنجا محل ساختن اشیاء و پرورش زنبور عسل است .
سالبةلغتنامه دهخداسالبة. [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ملک الممنع . پیری عظیم الشان و رفیعالحال بود و در خدمت شیخ ابومسلم الفسوی تربیت شده . و شیخ ابوالحسن علی بن خواجه کرمانی را ملاقات و با شیخ اباعبداﷲ محمدبن علی مصاحبت داشت و خانقاه خودرا در کوار قرار داد و مدت سی سال در آنجا کسانی راکه
سالبةلغتنامه دهخداسالبة. [ ل ِ ب َ ] (ع ص ) سالبه . مؤنث سالب . رجوع به سالب شود. || و به اصطلاح علم منطق قضیه بر دو قسم است : 1 - قضیه ٔ سالبه ٔ جزئیه 2 - قضیه ٔ سالبه ٔ کلیه .قضیه سالبه ٔ جزئیه : جمله ای است که در آن نف
سالبیلغتنامه دهخداسالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) در چهار فرسخ مشرقی گاوکان است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 258).
سالبیهلغتنامه دهخداسالبیه . [ ل ِ بی ی َ ] (اِ) گیاه مریم و مریمیه . (ناظم الاطباء). یک نوع گیاه طبی . (استینگاس ص 642).