سامعةلغتنامه دهخداسامعة. [ م ِ ع َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سامع. رجوع به سامع شود. || گوش . ج ، سوامع. (مهذب الاسماء). گوش و اُذُن . (آنندراج ) || قوتی است در گوش که ادراک اصوات و آوازها می کند. (غیاث ) (آنندراج ). شنوایی . (فرهنگستان ).- سامعه خراش ؛ گوش خراشنده . گوش
صومعهفرهنگ فارسی عمید۱. کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر میبرد؛ عبادتگاه راهب در بالای کوه.۲. [قدیمی] خانقاه: ◻︎ صوفی از صومعهگو خیمه بزن در گلزار / که نه وقت است که در خانه نشینی بیکار (سعدی۲: ۶۴۶).
صومعهلغتنامه دهخداصومعه . [ ص َ م َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان و بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 2 هزارگزی شمال کلیبر و راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل است . 37 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ،
صومعهلغتنامه دهخداصومعه . [ ص َ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آلان برآغوش بخش آلان برآغوش شهرستان سراب ، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری مهربان و 16 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به سراب .کوهستانی و معتدل است . <span class="hl" dir=
صومعهلغتنامه دهخداصومعه . [ ص َ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 9 هزارگزی شمال هریس و 16 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل است . 321 تن سک
حس سامعهلغتنامه دهخداحس سامعه . [ ح ِس ْ س ِ م ِ ع َ / ع ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سمع. قوه ٔ شنوائی . قوه ٔ تمیزاصوات . یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره . رجوع به حس شود.
سمعيدیکشنری عربی به فارسیصوتي , اوا شنودي , وابسته به شنوايي , مربوط به صدا , مربوط به سامعه , مربوط بشنوايي يا سامعه , مربوط به مميزي و حسابداري
حس سامعهلغتنامه دهخداحس سامعه . [ ح ِس ْ س ِ م ِ ع َ / ع ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سمع. قوه ٔ شنوائی . قوه ٔ تمیزاصوات . یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره . رجوع به حس شود.