سامهلغتنامه دهخداسامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) عهد و پیمان و سوگند. (برهان ) (شرفنامه ). پیوند و سوگند. (آنندراج ) : کسی که سامه ٔ جبّار آسمان شکندچگونه باشد در روز محشرش سامان . کسایی (از احوال و اشعار رودکی
سامهلغتنامه دهخداسامه .[ م ِه ْ ] (ع ص ) اسب رونده به روشی که مانده نشود. ج ، سُمَّه ْ. || متحیر و مدهوش . (آنندراج ).
سامهفرهنگ فارسی عمید۱. پیمان؛ عهد.۲. سوگند.۳. پناه؛ پناهگاه: ◻︎ سامه کجا یافت ز دستان او / رستم دستان و نه دستان سام (ناصرخسرو: ۳۹۱).
سومهلغتنامه دهخداسومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) انتها و حد و طرف . (آنندراج ). لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
سومةلغتنامه دهخداسومة. [ م َ ] (ع اِ) بها. || نشان . علامت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || نشان مرد در حرب . (مهذب الاسماء) (آنندراج ).
شآمةلغتنامه دهخداشآمة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) بدفال شدن بر کسان . (از ناظم الاطباء). بدفالی . و بوسیله ٔ «علی » متعدی میشود: شؤم علیهم شآمة؛ بدفالی را برایشان آورد. (از اقرب الموارد).
شآمیةلغتنامه دهخداشآمیة. [ ش َ ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث شآمی . یقال امراءةشآمیة؛ زن شامی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) سختی گرمی آفتاب و خط و ارتفاع آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پاره ای از ابر بزرگ . || قطره . (منتهی الارب ). || بارانی است که بیک جای برسد و بیک جای نر
شامعلغتنامه دهخداشامع. [ م ِ ] (ع ص ) مرد لاغ و بازیگر و خندنده . (از منتهی الارب ). اء شامع أنت أم جاد. (از اقرب الموارد).
لَا يَسْأَمُفرهنگ واژگان قرآنخسته نمي شود (کلمه يسئم از مصدر سامه است که به معناي ملال و آزردگي است )
ابواسامهلغتنامه دهخداابواسامه . [ اَ اُ م َ ] (اِخ ) کنیت جنادةبن محمد لغوی هَرَوی ازدی . رجوع به جناده ... شود.
قسامهفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) جماعتی که برای گرفتن چیزی قسم بخورند و آن را بگیرند.۲. (فقه) سوگندی که بین اولیای دم اجرا شود، هنگامی که کسی را قاتل معرفی کنند و شاهد نداشته باشند.۳. [قدیمی] آشتی و متارکۀ جنگ.
یاسامهفرهنگ فارسی معین(مِ) (اِ.) مالیاتی غیر از مالیات معروف به قلان و قبچور که از عشایر و کشاورزان وصول می شد.