ساچمهلغتنامه دهخداساچمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) سرب مدور ریزه که عده ای در تفنگ ریزند زدن گنجشک و مانند آن را. صاچمه .چارپاره . این کلمه ظاهراً ترکی است از سانجمه . در ترکی گلوله های خرد که در توپ و بندوق انداخته میزنند بهندی چَهَرَّه گویند. (برهان ) (غیاث اللغات
ساچمهفرهنگ فارسی عمید۱. گلولۀ ریز سربی که در تفنگهای شکاری به کار میرود.۲. قطعات کروی کوچک از جنس فولاد.
ساچمهshot 2واژههای مصوب فرهنگستانذرات کروی کوچکی از فلزات که ازطریق فنّاوری یا بهصورت ناخواسته تولید شود
سومهلغتنامه دهخداسومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) انتها و حد و طرف . (آنندراج ). لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
سومةلغتنامه دهخداسومة. [ م َ ] (ع اِ) بها. || نشان . علامت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || نشان مرد در حرب . (مهذب الاسماء) (آنندراج ).
شآمةلغتنامه دهخداشآمة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) بدفال شدن بر کسان . (از ناظم الاطباء). بدفالی . و بوسیله ٔ «علی » متعدی میشود: شؤم علیهم شآمة؛ بدفالی را برایشان آورد. (از اقرب الموارد).
شآمیةلغتنامه دهخداشآمیة. [ ش َ ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث شآمی . یقال امراءةشآمیة؛ زن شامی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) سختی گرمی آفتاب و خط و ارتفاع آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پاره ای از ابر بزرگ . || قطره . (منتهی الارب ). || بارانی است که بیک جای برسد و بیک جای نر
شامعلغتنامه دهخداشامع. [ م ِ ] (ع ص ) مرد لاغ و بازیگر و خندنده . (از منتهی الارب ). اء شامع أنت أم جاد. (از اقرب الموارد).
ساچمهباریpeening 1واژههای مصوب فرهنگستانشلیک ساچمههای فلزی به سطح فلزات آلیاژی برای کاهش تنشهای باقیمانده در آنها که باعث بهبود خستگی و به حداقل رسیدن خوردگی مرزدانهای و ترکخوردگی خـوردگی ـ تنشی میشود
ساچمهزنیshot blastingواژههای مصوب فرهنگستانپاشیدن ذرات ساچمۀ ریز تحت فشار هوا با افشانه بر روی فلز، برای تمیز کردن و زدودن پوسته و زنگ متـ . ساچمهپاشی
ساچمه خوردنلغتنامه دهخداساچمه خوردن . [ م َ / م ِ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) خوردن ساچمه بکسی . مورد اصابت ساچمه قرار گرفتن . ساچمه زده شدن .
ساچمه دانلغتنامه دهخداساچمه دان . [ م َ / م ِ ] (اِمرکب ) وعائی که در آن ساچمه جای دهند. صاچمه دان .
ساچمه خوردنلغتنامه دهخداساچمه خوردن . [ م َ / م ِ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) خوردن ساچمه بکسی . مورد اصابت ساچمه قرار گرفتن . ساچمه زده شدن .
ساچمه دانلغتنامه دهخداساچمه دان . [ م َ / م ِ ] (اِمرکب ) وعائی که در آن ساچمه جای دهند. صاچمه دان .
ساچمه ریزلغتنامه دهخداساچمه ریز. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه ساچمه ریزد. صاچمه ریز. رجوع به ساچمه شود.