ساکبلغتنامه دهخداساکب . [ک ِ ] (ع ص ) ریزان . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). سَکوب . سَیکَب . (شرح قاموس ). ریزنده . فروریزنده (آب یا اشک ): دمع ساکب ؛ اشک ِ ریزان . (منتهی الارب ). ماء ساکب ؛ آب ریزان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فتاد آنگهی چشم من بر قوافل
ساقبلغتنامه دهخداساقب . [ ق ِ ] (ع ص ) نزدیک و دور، از اضداد است . (منتهی الارب )(شرح قاموس ). القریب و البعید، ضد. (قطر المحیط).
ساکب اللعابلغتنامه دهخداساکب اللعاب . [ ک ِ بُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) دو سوراخ باشد که آب دهان از آن ترشح کند و میل در آن فرونشود(؟). (بحر الجواهر).
ساکبدیازویلغتنامه دهخداساکبدیازوی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن عطاء نسفی . فقیه و ادیب متوفی بسال 412 هَ . ق . است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساکب اللعابلغتنامه دهخداساکب اللعاب . [ ک ِ بُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) دو سوراخ باشد که آب دهان از آن ترشح کند و میل در آن فرونشود(؟). (بحر الجواهر).
ساکب الماءلغتنامه دهخداساکب الماء. [ ک ِ بُل ْ ] (اِخ ) دلو. (اقرب الموارد). نام دیگر صورت فلکی دلو است .
ذوقوسلغتنامه دهخداذوقوس . (اِخ ) ابن الاثیر در المرصع گوید: ذیقوس نام وادیی است و در شعر ابو صخر هذلی آمده است :فاعلام ذی قوس بادهم ساکب .
سعدالاخبیهلغتنامه دهخداسعدالاخبیه . [ س َ دُل ْ اَ ی َ ] (اِخ )منزل بیست و پنجم از منازل قمر و آن از آخر سعدالسعود است . و آن چهار ستاره است بر ذراع ساکب الماء الیمنی . (منتهی الارب ). منزل بیست و پنجم ... چهار ستاره است بر دست راست آبریز (دلو). (التفهیم ) : گردی بر آبی
ریزندهلغتنامه دهخداریزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از ریختن و ریزیدن . ریزان : ماء ساکب ؛ آب ریزنده . دمع ساکب ؛ اشک ریزنده . (یادداشت مؤلف ). سحابة هموم ؛ ابر ریزنده .(منتهی الارب ). || جاری شونده : بیامد نشست او به زرینه ت
صور فلکیلغتنامه دهخداصور فلکی . [ ص ُ وَ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجموعه هائی از ستارگان که برای شناختن و تمیز آنها ستاره شناسان بهر یک نام حیوانی یا چیز دیگر داده اند که بیش و کم آن مجموعه بدان حیوان یا شی ٔ شبیه تواند بود. و نزد قدما صور مزبور چهل و هشت بوده است و متأخران دو صورت ب
منکبلغتنامه دهخدامنکب . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) بازو و کتف ، مذکر آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کتف و دوش . (غیاث ). سفت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مرحوم دهخدا). دوش . ج ، مناکب . (از مهذب الأسماء). دوش . مجمع استخوان بازو و کتف . ج ، مناکب . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). آنجای
ساکب اللعابلغتنامه دهخداساکب اللعاب . [ ک ِ بُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) دو سوراخ باشد که آب دهان از آن ترشح کند و میل در آن فرونشود(؟). (بحر الجواهر).
ساکب الماءلغتنامه دهخداساکب الماء. [ ک ِ بُل ْ ] (اِخ ) دلو. (اقرب الموارد). نام دیگر صورت فلکی دلو است .
ساکبدیازویلغتنامه دهخداساکبدیازوی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن عطاء نسفی . فقیه و ادیب متوفی بسال 412 هَ . ق . است . رجوع به انساب سمعانی شود.