سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س ُ ب َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). موضعی است . (معجم البلدان ) : فبأوطاس فمر فالی بطن نعمان فأکناف سبد.ابن مناذر (از معجم البلدان ).
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س َ ب َ ] (اِ) سبت . معرب آن «سبذه » و «سفط»، سریانی «سفطا» و کلمه از فارسی است «معجمیات عربیة سامیه 222». ظرفی که از چوب یا از نی یا امثال آن سازند برای حمل میوه واشیاء دیگر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشدکه چوبهای باریک و نی
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س َ ب َ ] (ع اِ) اندک : ما له سبد و لا لبد؛ یعنی نه کم دارد و نه زائد، و قیل السبد من الشعر و اللبد من الصوف . (منتهی الارب ).
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
سازمان بستر آبهای بینالمللیInternational Seabed Authorityواژههای مصوب فرهنگستانسازمانی که در سال 1994 میلادی برای مدیریت منابع و فعالیتهای مرتبط در بستر بینالمللی دریاها در فراسوی قلمروهای ملی ایجاد شد
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است . فارسی آن شِوِذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سِبِت خوانند و سِبِط نیز آمده است . (از المعرب جوالیقی ص 209). رجوع به شوید شود.
شبتلغتنامه دهخداشبت . [ ش ِ ] (اِ) دالان و دهلیز خرد و کوچک . (برهان ). دالان و دهلیز کوچک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). || گیاهی است . رجوع به شِبِت شود.
پالایة سبدی،صافی سبدیfilter basketواژههای مصوب فرهنگستانصافی/پالایهای کاسهایشکل و فلزی با کف مسطح، دارای سوراخهای ریز، که برای نگهداشتن قرص قهوه در درون پالاگیر/صافیگیر قرار میگیرد
سبدبافیلغتنامه دهخداسبدبافی . [ س َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل سبدباف . کار سبد بافتن . || (اِ مرکب ) دکان یا محل سبدبافی .
سبدچینلغتنامه دهخداسبدچین . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمه ٔ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بقیه ٔ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ). آن باقیات انگور و میوه که جابجا در باغ مانده
سبدبافیلغتنامه دهخداسبدبافی . [ س َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل سبدباف . کار سبد بافتن . || (اِ مرکب ) دکان یا محل سبدبافی .
سبدچینلغتنامه دهخداسبدچین . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمه ٔ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بقیه ٔ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ). آن باقیات انگور و میوه که جابجا در باغ مانده
سبدزلغتنامه دهخداسبدز. [ س َ دَ ] (اِ) این کلمه نام سبزی یا گیاهی است که غیرخودرو بوده و در تاریخ قم در دو مورد آمده و مؤلف آن ردیف شنبلیده و کسن که کرسنه و گاودانه باشد آورده و ظاهراً احتمال میرود که مصحف «شبدر، شفدر» باشد که گیاهی است که حیوان بیشتر خورد : شنبلیده و
مسبدلغتنامه دهخدامسبد. [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبید. رجوع به تسبید شود. || بالغ و رسنده : داهیة مسبد؛ یعنی بالغ. (از ذیل اقرب الموارد).
مسبدلغتنامه دهخدامسبد. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدرتسبید. رجوع به تسبید شود. || ترک کننده ٔ روغن زدن و شستن سر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
لبد و سبدلغتنامه دهخدالبد و سبد. [ ل َ ب َ وَ س َ ب َ ](ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) الشعر و الصوف . موی و پشم .- او رالَبد و سَبدی نبودن ؛ او را هیچ نبودن . (از منتهی الارب ).
تپاسبدلغتنامه دهخداتپاسبد. [ ت َ ب ُ ] (ص ) ریاضت کشنده و مرتاض و مجاهدت کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تپاس شود.