سبزفاملغتنامه دهخداسبزفام . [ س َ ] (ص مرکب ) سبزرنگ : این برنگ سبز کرده پایها را سبزفام وآن بمشک ناب کرده چنگها را مشکبار.منوچهری .
فامفرهنگ فارسی عمیدرنگ؛ گون؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ازرقفام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخفام، سیهفام، فیروزهفام، ◻︎ برافروخت رخسارۀ لعلفام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴: ۲۹۵۶).
سبزتهلغتنامه دهخداسبزته . [ س َ ت َه ْ ] (ص مرکب ) معشوق سبزفام و آنچه بظاهر سبز و در باطن سرخ باشد چون حنا و بان . (آنندراج ) : چون نباشد سبزته گلگون رخ سبزان هندکم ز ابر دیده خون در پایشان مالیده ام .کلیم (از آنندراج ).
سیه قلملغتنامه دهخداسیه قلم . [ ی َه ْ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصه ٔ فرنگ است . || معشوق سبزفام . (آنندراج ) : حق را چه تلف شود کرم هادر هند از این سیه قلم ها.
سیاه قلملغتنامه دهخداسیاه قلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نوعی از تصویر که بسیاهی کشند و هیچ رنگ آمیزی نداشته باشد و آن اکثر خاصه ٔ فرنگ است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : گشتیم قطعه قطعه گلستان هند راچون گلشن سیاه قلم رنگ و بو نداشت . اشرف (از آن