سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین رقه و رأس عین بر ساحل خابور. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س ُ ] (ع اِ) هفت یک . ج ، اسباع . جزئی از هفت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و از آن است اسباع القرآن و این محدث است . (از اقرب الموارد).- حمی السبع ؛ در نزد اطباء تبی است که هفت روز یک مرتبه آید بعلت کمی ِ خلطی که موجب آن است . (از اقر
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (ع عدد، ص ، اِ) هفت ، و سبع نِسْوَة یعنی هفت زن . (منتهی الارب ). هفت . (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56) (اقرب الموارد). مؤنث سبعه بر خلاف قیاس ، گویند: سبعة رجال و سبع نساء. (اقرب الموارد): طاف بالبیت سبعاً؛ هفت بار. (از اقرب ال
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (ع مص ) سبع قوم ؛ هفتم ایشان گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هفت یک مال کسی گرفتن . (منتهی الارب ). سبع قوم ؛ سبعمال ایشان گرفتن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || دشنام دادن و عیب کردن یا بدندان گزیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبع
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ / س َ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فلسطین بین بیت المقدس و کرک بدان جهت که در آنجا هفت چاه است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) : و نزدیکی لوط جایی بود، سبع گفتندی ، در آن جایگاه گرفت و از برکت ابراهیم در آن
سیبهلغتنامه دهخداسیبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) مأخوذاز ترکی ... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث ) (آنندراج ). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیبا شود. || گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی ، چنانکه بعدها لخلخله ٔ عنبرین ب
شبعلغتنامه دهخداشبع. [ ش ِ ب َ ] (ع اِ)مقدار سیری از طعام . (از منتهی الارب ). || نام است هر آنچه سیر کند ترا. (از اقرب الموارد).
شبحلغتنامه دهخداشبح . [ ش َ ] (ع ص ) شَبَح . رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سبعةلغتنامه دهخداسبعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) درهم سبعة؛ درهمی که ده دانه از آن هفت مثقال بوده است . (مفاتیح العلوم ).
سبعمائهلغتنامه دهخداسبعمائه . [ س َ ع َ م ِ اَ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. (مهذب الاسماء).
سبعمذهبلغتنامه دهخداسبعمذهب . [ س َ ع ِ م َ هََ ] (اِخ ) هفت امامی . پیروان مذهب اسماعیلیه . ملاحده . سبعی : و بعهد باکالیجار مذهب سبعیان ظاهر شده بود چنانک همه ٔ دیلمان سبعمذهب بودند چنانک در این وقت آن را مذهب باطنی گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="hl" dir="
سبعگتاعلغتنامه دهخداسبعگتاع . [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 76 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یکهزار گزی باختری راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد. هوای آن گرم و دارای 150تن سکنه است
مسبوعلغتنامه دهخدامسبوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبع. رجوع به سبع شود. || کسی که از سبع و حیوان درنده پریشان شده باشد. (اقرب الموارد).
یک هفتملغتنامه دهخدایک هفتم . [ ی َ / ی ِ هََ ت ُ ] (اِ مرکب ) هفت یک . سُبع. یک از هفت . رجوع به سُبع و هفت یک شود.
سبعةلغتنامه دهخداسبعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) درهم سبعة؛ درهمی که ده دانه از آن هفت مثقال بوده است . (مفاتیح العلوم ).
سبعمائهلغتنامه دهخداسبعمائه . [ س َ ع َ م ِ اَ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. (مهذب الاسماء).
سبعمذهبلغتنامه دهخداسبعمذهب . [ س َ ع ِ م َ هََ ] (اِخ ) هفت امامی . پیروان مذهب اسماعیلیه . ملاحده . سبعی : و بعهد باکالیجار مذهب سبعیان ظاهر شده بود چنانک همه ٔ دیلمان سبعمذهب بودند چنانک در این وقت آن را مذهب باطنی گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="hl" dir="
سبعگتاعلغتنامه دهخداسبعگتاع . [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 76 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یکهزار گزی باختری راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد. هوای آن گرم و دارای 150تن سکنه است
حامل السبعلغتنامه دهخداحامل السبع. [ م ِ لُس ْ س َ ب ُ ] (اِخ ) نام صورت فلکی قنطورس . (مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر 1349 هَ . ق . ص 125).
ذنب السبعلغتنامه دهخداذنب السبع. [ ذَ ن َ بُس ْ س َ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) ذنب اللبوة.قُدَلِّبَة. ابن البیطار گوید: و هو ذنب اللبوة أیضا و بعجمیة الاندلس قیدانه . ینبت فی الزروع . دیسقوریدس :فی الرابعة. قرسون : هو نبات له ساق طولها نحو من ذراعین و ما سفل من الساق فانه ذو ثلاث زوایا و علیه شوک لین متب
لسان السبعلغتنامه دهخدالسان السبع. [ ل ِ نُس ْ س َ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است دوائی ، برگش دراز و اطراف او مانند اره و صلب وسبز مایل به سفیدی و زردی و شاخها پراکنده و بقدر دو ذرع و بر سر آن قبه ای مستدیر و گلش بنفش و بیخ او مربع و سیاه و ربیعی است . در سوّم گرم و خشک و طبیخ او جهت حصاة گرده و مثا
کف السبعلغتنامه دهخداکف السبع. [ ک َف ْ فُس ْ س َ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کبیکج . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کبیکج شود.
هفت سبعلغتنامه دهخداهفت سبع. [هََ س ُ ] (اِخ ) مراد از هفت حصه ٔ قرآن مجید که آن را هفت منزل گویند به جهت آنکه قاریان سلف در یک هفته ختم قرآن مجید مقرر نموده اند... (غیاث ) : انگار که هفت سبع خواندی یا هفت هزار سال ماندی . نظامی .زین