سبعینلغتنامه دهخداسبعین . [ س َ ع َ ] (ع اِ) مثنای سبع است . (از منتهی الارب ) : و کیف اخاف الناس و اﷲ قابض علی الناس و السبعین فی راحة اﷲ . فرزدق (از منتهی الارب ).|| هفت آسمان . هفت زمین . (از منتهی الارب ). رجوع به سَبْع شود.
سبعینلغتنامه دهخداسبعین . [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است در باب حلب . (معجم البلدان ). دهی است بحلب که سیف الدوله به متنبی عطا کرد. (منتهی الارب ).
سبعینفرهنگ فارسی عمیدهفتاد: ◻︎ ظَهر و بطن است و بطن بطن یقین / همچنین تا به سبع یا سبعین (جامی۱: ۱۴۵).
يُصْبِحُنَّفرهنگ واژگان قرآنقطعاً به شکل ...در آيند-قطعاً به حالتِ ...در آيد (عبارت "قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ " یعنی :خدا فرمود: همانا پس از اندك زمانى پشيمان مىشوند)
ابن سبعینلغتنامه دهخداابن سبعین . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابومحمد عبدالحق بن ابراهیم اشبیلی . مولد او مرسیه به سال 614 هَ .ق . و وفات به مکه در سنه ٔ 668. ابن سبعین حکیم و صاحب طریقتی خاص در تصوف بوده است آنگاه که در سبته میزیست فرد
ابوسبع و سبعینلغتنامه دهخداابوسبع و سبعین . [ اَ س َ عِن ْ وَ س َ ] (ع اِ مرکب ) هزارپا. گوش خَزَک . گوش خارک . پُرپایه . سَدپایه . ابواربع واربعین . سقولوفندریون .
ابن سبعینلغتنامه دهخداابن سبعین . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابومحمد عبدالحق بن ابراهیم اشبیلی . مولد او مرسیه به سال 614 هَ .ق . و وفات به مکه در سنه ٔ 668. ابن سبعین حکیم و صاحب طریقتی خاص در تصوف بوده است آنگاه که در سبته میزیست فرد
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سبعین عبدالحق بن ابراهیم . رجوع به عبدالحق ... و رجوع به ابن سبعین ... شود.
عبدالحقلغتنامه دهخداعبدالحق . [ ع َ دُل ْ ح َق ق ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن نصربن سبعین الاشبیلی المرسی . رجوع به ابن سبعین ابومحمد عبدالحق شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبدالحق بن ابراهیم اشبیلی . رجوع به ابن سبعین ... و رجوع به عبدالحق ... شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبید کوفی دیلمی مکنی به ابوجعفر. او راست : کتاب المذکرو المؤنث . و المقصور و الممدود. وفات او را حاج خلیفه ذیل کتاب المذکر و المؤنث سنه ٔ ثلث و سبعین و سبعمائه (773) و در ذیل کتاب المقصور و الممدود سنه ٔ ثلث و سب
ابواربع و اربعینلغتنامه دهخداابواربع و اربعین . [ اَ اَ ب َ عِن ْ وَ اَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) هزارپا. گوش خزَک . گوش خارک . ابوسبع و سبعین . پرپایه . سدپایه . اسقولوفندریون .
ابوسبع و سبعینلغتنامه دهخداابوسبع و سبعین . [ اَ س َ عِن ْ وَ س َ ] (ع اِ مرکب ) هزارپا. گوش خَزَک . گوش خارک . پُرپایه . سَدپایه . ابواربع واربعین . سقولوفندریون .
انجیل السبعینلغتنامه دهخداانجیل السبعین . [ اِ لُس ْ س َ ] (اِخ ) کتابی است ازآن پیروان مانی که به بلامس [ یا تلامس احتمالاً محرف تلامیذ ] نسبت داده شده . در آثارالباقیه ٔ بیرونی و خطط مقریزی نام این کتاب آمده . (از مانی و دین او ص 201 و 304
تورات السبعینلغتنامه دهخداتورات السبعین .[ ت َ تُس ْ س َ ] (اِخ ) تورات الثمانین . هفتادکرد. ترجمه ای است از تورات که 72 تن از علمای یهود آن را به امر بطلمیوس فیلادلف پادشاه مصر از عبری به یونانی برگردانده و آن را ورسیون آلکساندرین نیز نامند، بنام محلی که این کار بدان
ابن سبعینلغتنامه دهخداابن سبعین . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابومحمد عبدالحق بن ابراهیم اشبیلی . مولد او مرسیه به سال 614 هَ .ق . و وفات به مکه در سنه ٔ 668. ابن سبعین حکیم و صاحب طریقتی خاص در تصوف بوده است آنگاه که در سبته میزیست فرد