سبق خوانلغتنامه دهخداسبق خوان . [ س َ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) که سبق خواند. متعلم . (آنندراج ) : معلم کیست عشق و گنج خاموشی دبستانش سبق نادانی ودانا دلم طفل سبق خوانش . جامی .رجوع به سَبَق شود.
سیبکلغتنامه دهخداسیبک . [ ب َ ] (ع مص ) به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود.
شبقلغتنامه دهخداشبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
ابجدخوانلغتنامه دهخداابجدخوان . [ اَ ج َ خوا/خا ] (نف مرکب ) یا طفل ابجدخوان ؛ نوآموز در خواندن و نوشتن . سبق خوان . توسعاً، نوآموز یا جاهل در هر چیز که باشد.
دبستانیلغتنامه دهخدادبستانی . [ دَ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دبستان . || شاگرد دبستان . شاگرد مکتب .طفل دبستان . طفل مکتب خانه . (برهان ). بچه مکتبی . سبق خوان . متکلم . دیسانی . (لغت محلی شوشتر) : شو گوش خرد برکش چون طفل دبستانی تا پیر مغان بینی در بلبله گردانی .<
کفلغتنامه دهخداکف . [ ک َف ف / ک َ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (غیاث ). دست ، یا دست تابند دست ، گویند «مد الیه کفَّه ُ لیسأله » یا راحت باانگشتان .گویند از آن بابت کف گفته اند که تن را از آزار نگ
سبقلغتنامه دهخداسبق . [ س َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56).ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذراسخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین . مسعودسعد.<br
سبقلغتنامه دهخداسبق . [ س َ ب َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن : اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست گو در این میدان درآید گر تواند عنصری .ازرقی . || (اِ) آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن . ج ، اَسْباق . (منتهی
سبقفرهنگ فارسی عمید۱. پیشی گرفتن؛ پیش افتادن.۲. (اسم) قرآن.⟨ سبق و رمایه: [سبق (پیشی گرفتن و پیش افتادن) رمایه (تیر انداختن) است] (فقه) عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسبدوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد.
سبقفرهنگ فارسی عمید۱. پیشی.۲. گرو؛ شرطبندی.۳. (اسم) (ورزش) در اسبدوانی و تیراندازی، آنچه بر سر آن شرط ببندند.۴. (اسم) آن مقدار از کتاب که در یک نشست درس داده شود؛ درس روزانه.⟨ سبق بردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پیش افتادن در مسابقه؛ برنده شدن: ◻︎ به چشم خویش دیدم در بیابان / که آهسته
سبقفرهنگ فارسی معین(سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه بر سر آن در مسابقة اسب دوانی و تیراندازی شرط بندند. 2 - مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود. ج . اسباق .
پی سبقلغتنامه دهخداپی سبق . [ پ َ / پ ِ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) در تداول مردم گناباد خراسان ، درس پیش و دوره را گویند و درمدارس و مکاتب روزهای پنجشنبه آنرا از بر کردندی .
سبقلغتنامه دهخداسبق . [ س َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56).ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذراسخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین . مسعودسعد.<br
سبقلغتنامه دهخداسبق . [ س َ ب َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن : اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست گو در این میدان درآید گر تواند عنصری .ازرقی . || (اِ) آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن . ج ، اَسْباق . (منتهی
ماسبقلغتنامه دهخداماسبق . [ س َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه گذشته باشد. (آنندراج ). کلمه ٔ فعل مأخوذ از تازی ، هر آنچه گذشته باشد وپیشی گرفته باشد و گفته شده و کرده شده . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته است : قانون عطف ماسبق نمی شود یا قانون بماسبق حکم نکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- <span cla
قصب السبقلغتنامه دهخداقصب السبق . [ ق َ ص َ بُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) به فاصله ٔ بعید یک نی به سرزمین استاده میسازند و سواران از دور به اتفاق یکدیگر به سوی آن نی یکبارگی اسبان دوانند اول کسی که از جمله ٔ سواران سبقت نموده آن نی را از همه پیشتر بردارد در همه ٔ سواران معززو ممتاز میگردد و از همه نقد