سبک اسلحهفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) سربازانی که سلاح سبک مانند تفنگ و مسلسل دارند.۲. [قدیمی] سربازانی که شمشیر، کمان، و نیزه داشتند.
سیبکلغتنامه دهخداسیبک . [ ب َ ] (ع مص ) به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود.
شبقلغتنامه دهخداشبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
پروکسنلغتنامه دهخداپروکسن . [ پْرُک ْ / پ ِ رُک ْ س ِ ] (اِخ ) نام یکی از رؤسای نظامیان یونانی هوی خواه کوروش کوچک . هنگامی که کورش در سارد حاکم نشین لیدیه بود و خود را برای جنگ با برادرش اردشیر دوم آماده میکرد پروکسن با هزاروپانصد نفر سنگین اسلحه و پانصد نفر
خاروسلغتنامه دهخداخاروس . (اِخ ) نام یکی از سرگردان مقدونی است :اسکندر شهر ار [ اُ رْ ] را گرفت و چندفیل در آنجا یافت . بر اثر این خبر اهالی بازیر مأیوس گشته شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیهابقله ٔ کوه آارن پناه بردند. موقع این کوه بقدری محکم بود، که میگفتند هرکول (پهلوان داستانی
اری برزنلغتنامه دهخدااری برزن . [ اَ ی ُ ب َ زَ ] (اِخ ) از سرداران بزرگ و شجاع ایران در عهد داریوش سوم هخامنشی مدافع دربند پارس . اسکندر، پس از مطیع کردن اوکسیان قشون خود را بدو قسمت تقسیم کرده پارمن ْ یُن ْ را از راه جلگه (یعنی از راه رامهرمز و بهبهان کنونی )بطرف پارس فرستاد و خود با سپاهیان سب
ساتی برزنلغتنامه دهخداساتی برزن . [ ب َ زَ ] (اِخ ) از رجال و فرماندهان عصر داریوش سوم دوازدهمین و آخرین شاهنشاه هخامنشی والی هرات است . او مردی متهور و دلاورو حادثه جو و از متحدین بس سوس والی باختر (بلخ ) بودکه از یک طرف پنجه بخون دارا آلود و از طرف دیگر بعد از تسلط اسکندر بر ضد مقدونیان قیام کرد
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س َ ] (ع اِ) ادبای قرن اخیر سبک را مجازاً بمعنی «طرز خاصی از نظم یا نثر» استعمال کرده اند و تقریباً آن را در برابر «استیل » اروپائیان نهاده اند. سبک در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراک و بیان افکار بوسیله ٔ ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبیر. سبک اثر ادبی وج
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س َ ب ُ ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || (ص ) در اصطلاح موسیقی بنوعی از آهنگ گفته میشود که قابل تفهم عامه باشد مثل موسیقی جاز که این موسیقی در مقابل سنگین که عبارت از موسیقی کلاسیک است بکار برده میشود.
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س َ ب ُ ] (ص ) پهلوی سپوک (سبک ، چابک )، پارسی باستان سپوکا ، ایرانی باستان ثراپو ، در سانسکریت ترپرا ، افغانی سپوک ، گیلکی سبوک (در دیه ها:سوبوک ) ، فریزندی سووک ، یرنی سوک ، نطنزی ساوک ، سمنانی سوبوک ، سنگسری ساوک ، سرخه یی ساویک ، لاسگردی سووک ، شهمیرزادی ساوک . (ح
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س ِ ب ِ ] (اِ) پرنده ای است عاشق و طالب نور آفتاب و این غیر از شب پره است چه این ، روزها بجانب قرص آفتاب پرواز کند. (برهان ). جانوری است پرنده که بخلاف شپّره عاشق نور آفتاب باشد. (الفاظ الادویه ).
دل سبکلغتنامه دهخدادل سبک . [ دِ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) سبکدل . آسوده . فارغ دل : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتگین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری .خاقانی .
خواب سبکلغتنامه دهخداخواب سبک . [ خوا / خا ب ِ س َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل خواب سنگین . مقابل خواب عمیق . وَسَن . (دهار). سُبات .
خوار و سبکلغتنامه دهخداخوارو سبک . [ خوا / خا رُ س َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خفیف . بی قدر. بی ارزش . (یادداشت بخط مؤلف ).
خسبکلغتنامه دهخداخسبک . [ خ ُ ب َ ](اِخ ) دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری هوراند و 43هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر. کوهستانی ، معتدل مایل بگرمی ، آب از چشمه ، محصول آن غلات ، شغل ا