ستایشگاهلغتنامه دهخداستایشگاه . [ س ِ ی ِ ] (اِ مرکب ) شریطه و مخلص شعر را گویند یعنی بیتی که قصیده یا قطعه یا مثنوی بدان تمام شود. (برهان ). گریزگاه شعر شعرا از تغزل بمدح ممدوح . (آنندراج ). مخلص شعر. (اوبهی ) (صحاح الفرس ). جای تخلص شعر بود. (لغت فرس اسدی ) : بنام و
ستایشگاهفرهنگ فارسی عمید= تخلص: ◻︎ به نام و کنیتت آراسته باد / ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر (عنصری: ۳۳۲).
ستایشگاهفرهنگ فارسی معین( ~.) (اِمر.) 1 - محل ستایش . 2 - بخشی از قصیده و غزل که شاعر در آن از نسیب و تشبیب به ستایش ممدوح گریز زند، شریطه ، مخلص . (?(ستایشگر ( ~. گَ) (ص فا.) ستایش کننده ، ستاینده ، کسی که دیگری را بستاید.
ستوسهلغتنامه دهخداستوسه . [س َ س َ / س ِ ] (اِ) بمعنی ستوسر که عطسه باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ستوسر و شنوسه و شنوشه شود.
شطسةلغتنامه دهخداشطسة. [ ش ُ س َ ] (ع اِ) شطس . خلاف و نزاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مثل شُطس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دروغ و بهتان . (ناظم الاطباء). رجوع به شطس شود.
گشتاسپلغتنامه دهخداگشتاسپ . [ گ ُ ] (اِخ ) نام پادشاهی که پدر اسفندیار روئین تن بود. (آنندراج ) (غیاث ). نام پنجم پادشاه کیانی که شت زردشت در زمان سلطنت وی مبعوث گردید. (ناظم الاطباء). رجوع به گشتاسب و فهرست ایران باستان شود.
آرستهلغتنامه دهخداآرسته . [رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مخفف آراسته . مزین : ایا ببزمگه آرسته تر ز صد حاتم ایا بمعرکه مردانه تر ز صد سهراب . فرخی .بنام و کنیتت آرسته بادا ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.<b
فورینالغتنامه دهخدافورینا. (اِخ ) الهه ٔ یکی از چشمه سارها و یکی از جنگل های مقدس واقع در ساحل راست رود تیبر، در دامنه ٔ جانیکول بوده . منشاء ستایش و شریعت او مبهم و نامعلوم است . در دوره ٔ جمهوری او را یکی از فوریها می پنداشتند ولی ستایشگاه او به تدریج از رونق افتاد و شامیها یا سوری ها رسوم مخ
شاه بیتلغتنامه دهخداشاه بیت . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) بیتی از غزل و یا قصیدتی که از فردها و ابیات دیگر آن غزل یا قصیده بهتر باشد. (از فرهنگ نظام ). بیتی که از همه ٔ ابیات غزل یا قصیده بهتر باشد. (از بهار عجم ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). شعری که از همه ٔ ا
کنیتلغتنامه دهخداکنیت . [ ک ُ ی َ ] (ع اِ) کنیة. کنیه . نامی که در اول آن کلمه ٔ «ابو»، «ابا»، «ابی » (پدر)، «ام » (مادر)، «ابن » (پسر)، «بنت » (دختر) باشد، مانند ابوالحسن ، اباالقاسم ، ابی بکر، ام کلثوم ، ابن حاجب ، بنت الکرم . (فرهنگ فارسی معین ). نامی که در اول آن لفظ «اب » باشد به نصب یا
حشرلغتنامه دهخداحشر. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) گوش لطیف و باریک . (واحد و تثنیه و جمع در آن یکسان است ). (آنندراج ). || پر لطیف که بر تیر نهند. || سنان حشر؛ سنان باریک . سنانی باریک . (مهذب الاسماء). || سهم حشر؛ تیر باریک . || قیامت . رستاخیز. رستخیز. یوم الحشر. یوم النشور. روز قیامت <span class="h